نماز
نمی دانم چه اسراری در نماز هست، در رکوع و سجودش. تسبیحات اربعه و تکبیرالاحرام و ... .خدا رو شکر در جهل مرکب نیستم. می دانم از اسرار نماز هیچ نمی دانم.
نمی دانم چه اسراری در نماز هست، در رکوع و سجودش. تسبیحات اربعه و تکبیرالاحرام و ... .خدا رو شکر در جهل مرکب نیستم. می دانم از اسرار نماز هیچ نمی دانم.
چند وقتیست برای "منتظر" شدن می نشینم و به مدینه فاضله و فاصله ای که با آن داریم فکر می کنم. شاید دردم بگیرد از فراق و بعد اشکی و دل شکسته ای و دعای فرج.
خدا تو زندگیم نعمت های زیبا و بی نظیری بهم عطا کرده ولی به دلیل تنبلی و بی اراده بودنم و... نتوستم جز نقش و نگارهای آشفته چیزی روی صفحه ی زندگیم بزنم. دعا کنید خدا به هر کس نعمتی میده توان شکرگزاریش رو هم بده.
امام خمینی رحمت الله علیه می فرمودند: یقظه اولین قدم است، یقظه و بیداری اولین گام در سیر و سلوک عارف هم هست.
رفتن در مسیر صحیح رسیدن است.
والسلام
بر خلاف جنجالهایی که در مورد دیه، ارث زن می شود. بنده با نظرات اسلام در این زمینه مشکلی ندارم. دغدغه ی ذهنیم از جایی شروع میشه که بحثِ زمینه ی تحصیلی خانم ها پیش میاد. اینکه چه رشته ای باید بخونن و چه رشته ای نباید بخونن. اصلاً همچین مرزبندی وجود داره؟ وظایف مهم زن مانند همسرداری و تربیت فرزند چقدر با رشته های مهندسی قابل جمع است. چقدر باید سر کار برن. چه کارهایی را باید در اجتماع(خارج از خانه) انجام بدن؟ اصلاً صحنه ی رقابت دختر ها و پسر ها باید مثل هم باشه؟ تو دانشگاهی که دختر و پسر کنار هم درس می خونن چگونه می توان صحنه ی رقابت را بر اساس ویژگی های دخترا چید؟ اصلاً این نگاه مجزا به دختر و پسر، ناظر به وظایفشون صحیح است؟
دوستانی که گازش و گرفتن و دارن بی محابا ارشد و دکترا می خونن یا در فکرش هستن، کمک بدن در پاسخ دادن به این سؤالات!!!
فداک روحی و ارواح اولاء شباب المقاومین جمیعا
این جملات خطاب جوان بحرینی به امام خامنه ای حفظه الله است
شاید این تردید بین جبهه ی مقاومت اسلامی وجود داشته باشد که حکومت های بر سر کار آمده به غرب و امریکا وابسته شوند و دوباره بعد از مدت کوتاهی وضع بحالت قبل برگردد و رابطه با اسرائیل و امریکا بقوت قبل ادامه پیدا کند ولی مهم اینست اعراب بیدار شده اند و دیگر حاضر نیستند تن به ذلت بدهند.
در این میان بیش از همه جوانان وظیفه دارند از انقلابها پاسداری کنند.
این هفته به لطف مسئولان مدرسه ی مشکات کارگاه یک هفته ای در مورد زن از منظر شهید مطهری داریم. پیرامون کتابهای اخلاق جنسی، نظام حقوق زن در اسلام و حجاب. فعلا بحث بجایی که تو ذهنم مشکل دارم نرسیده. انشالله اگر چیزی دستگیرم شد در قالب مقاله در اختیار دوستان قرار می دم.
پ.ن اینجا مدتی خاک گرفته بود مواظب باشید هوای غبار آلودش نفس هایتان را تنگ نکند
هو
نه مراست قدرت آنکه دم ، زنم ز جلال تو یا علی
شده مات عقل موحدین ، همه در جمالِ تو یا علی
نه مرا زبان که بیان کنم ، صفتِ کمال تو یا علی
چو نیافت غیر تو آگهی، ز بیانِ حالِ تو یا علی
نبرد به وصف تو ره کسی ، مگر از مقالِ تو یا علی
هله ای مُجلّیِ عارفان ، تو چه مطلعی تو چه منظری
که ندیدهام به دو دیدهام ، چو تو گوهری چو تو جوهری
هله ای مولّه عاشقان، تو چه شاهدی تو چه دلبَری
چه در انبیا چه در اولیا ، نه تو را عدیلی و همسَری
به کدام کس مَثلت زنم که بُوَد مثالِ تو یا علی
توئی آنکه غیر وجود خود ، به شهود وغیب ندیدهای
فَقرات نفس شکستهای ، سُبحاتِ وَهم دریدهای
همه دیدهای نه چنین بود شه من تو دیدهی دیدهای
ز حدودِ فصل گذشتهای ، به صعودِ وصل رسیدهای
ز فنای ذات به ذاتِ حق ، بُوَد اتّصال تو یا علی
چو عقول و افئده را نشد ، ملکوتِ سرّ تو مُنکشف
همه گفتهاند و نگفته شد ، ز کتابِ فضل تو یک الف
ز بیانِ وصف تو هر کسی ، رقم گمان زده مختلف
فصحای دهر به عجز خود ، ز ادایِ وصف تو معترف
بُلغای عصر به نطقِ خود ، شدهاند لالِ تو یا علی
تویی آنکه در همه آیتی، نگری به چشم خدای بین
شده از وجودِ مقدّست ، همه سرّ کَنزِ خفا مبین
تویی آنکه از کُشِفَ الغطا ، نشود ترا زیاده یقین
ز چه رو دَم از أنا ربکّم نزنی ، بزن بدلیل این
که به نورِ حق شده منتهی ، شرفِ کمال تو یا علی
تو همان درخت حقیقتی ، که در این حدیقهی دنیوی
أنا ربّکم تو زنی و بس ، به لسان تازی و پهلوی
ز بروق نورِ تو مُشتعل ، شده نارِ نخلهی موسوی
ز تو در لسانِ موحّدین ، بُوَد این ترانهی معنوی
که انا الحق است به حقِ حق ، ثمرِ نهالِ تو یا علی
تویی آن تجلّیّ ذوالمنن ، که فروغ عالم و آدمی
هله ای مشیّتِ ذاتِ حق ، که به ذات خویش مُسلّمی
ز بروز جلوه ماخلق ، به مقام و رتبه مقدّمی
به جلالِ خویش مُجلّلی ، ز نوالِ خویش مُنعّمی
همه گنج ذاتِ مقدّست ، شده مُلک و مالِ تو یا علی
تو چه بندهای که خدائیت ، ز خداست منصب و مرتبت
احدی نیافت ز اولیا ، چو تو این شرافت و منزلت
رسدت ز مایهی بندگی ، که رسی به پایهی سلطنت
همه خاندانِ تو در صفت، چو توأند مشرقِ معرفت
شده ختم دورهی عِلم و دین ، به کمالِ آل تو یا علی
تو همان مَلیکِ مُهیمنی ، که بهشت و جنّت و نه فلک
پیِ جستجوی تو سالکان ، به طریقت آمد یک به یک
شده ذکرِ نام مقدّست ، همه وِردِ اَلسنهی مَلَک
به خدا که احمدِ مصطفی ، به فلک قدم نزد از سَمَک
مگر آنکه داشت در این سفر طلبِ وصالِ تو یا علی
تویی آنکه تکیهیِ سلطنت ، زدهای به تخت مؤبّدی
ز شکوه شأن تو بر مَلا ، جَلَواتِ عِزِّ ممجّدی
به فرازِ فرقِ مبارکت ، شده نصب تاج مُخلّدی
متصرّف آمده در یَدَت ، ملکوتِ دولتِ سرمدی
تو نه آن شهی که ز سلطنت ، بود اعتزالِ تو یا علی
به می خُمِ تو سِرشته شد ، گِل کاس جانِ سبوکشان
به پیالهی دلِ عارفان ، شده ترکِ چشمِ تو میفشان
ز رَحیقِ جام تو سرگران، سِر سرخوشان،دل بیهُشان
نه منم ز بادهی عشق تو ، هله مست و بیدل و بینشان
همه کس چشیده به قدرِ خود ، ز میِ زُلالِ تو یا علی
تویی آنکه سِدرهی مُنتهی ، بُودَت بلندیِ آشیان
به مکان نیائی و جلوهات ، به مکان ز مشرقِ لامکان
رسد استغاثهی قدسیان ، به درت ز لانهی بینشان
چو به اوج خویش رسیدهای ، ز عِلوّ قدر و سُموشّان
همه هفت کرسی و نُه طبق ، شده پایمال تو یا علی
نه همین بس است که گویمت ، به وجودِ جود مکرّمی
تو مُنزّهی ز ثنای من ، که در اوجِ قُدس قدم نَهی
نه همین بس است که خوانماَت ، به ظهورِ فیض مقدّمی
به کمال خویش معرّفی ، به جلالِ خویش مُسلّمی
نه مراست قدرت آنکه دم ، زنم از جلال تو یا علی
تویی آنکه میم مشیّتت ، زده نقشِ صورتِ کاف و نون
به کتابِ عِلم تو مُندرج ، بُوَد آنچه کان و مایکون
فلک و زمین به ارادهات ، شده بی سکون شده با سکون
تویی آن مُصوّرِ ماخَلَق ، که من الظّواهر و البطون
بُوَد این عوالم کُن فکان، اثرِ فعال تو یا علی
تویی آنکه ذات کسی قرین ، نشده است با احدیتّت
نرسیده فردی و جوهری ، به مقام مُنفردیتت
تویی آنکه بر احدیّتت ، شده مُستند صمدیّت
نشناخت غیر تو هیچکس ، ازّلیتت ابدّیتت
تو چه مبدأیی که خبر نشد ، کسی از مآلِ تو یا علی
تو که از علایق جان و تن ، به کمالِ قُدس مُجرّدی
تو که فانی از خود و مُتّصف ، به صفاتِ ذاتِ محمّدی
تو که بر سرائرِ معرفت ، به جمالِ اُنس مُخلّدی
به شؤنِ فانیِ این جهان ، نه مُعطّلی نه مقیّدی
بود این ریاست دنیوی ، غم و ابتهالِ تو یا علی
تو همان تجلّیِ ایزدی ، که فراز عرشی و لا مکان
خبری ز گردش چشم تو ، حرکات گردش آسمان
دهد آن فؤاد و لسان تو ، ز فروغ لوح و قلم نشان
تو که ردّ شمس کُنی عیان ، به یکی اشارهی ابروان
دو مُسخّر آمده مِهر و مَه ، هله بر هلالِ تو یا علی
هلهای موحّدِ ذاتِ حق، که به ذات ، معنی وحدتی
به تو گشت خِلقتِ کُن فکان ، که ظهورِ نورِ مشیّتی
هله ای ظهورِ صفاتِ حق، که جهان فیضی و رحمتی
چو تو در مداینِ علمِ حق ، ز شرف مدینهی حکمتی
سَیَلانِ رحمت حق بُوَد ، همه از جِبال تو یا علی
بنگر [فؤاد] شکسته را ، به دَرَت نشسته به التجا
اگرش بِرانی از آستان ، کُند آشیان به کدام جا
به سخا و بذل تواش طمع ، به عطا و فضلِ تواش رجا
ز پناهِ ظلِّ وسیع تو ، هم اگر رود برود کجا
که محیط کون و مکان بُوَد فلکِ ظلالِ تو یا علی
وقتی ظرف دلت اندازه ی حوض حیاط خونه ی مادربزرگت باشه، با آب بازی یک بچه، توش تلاطم میشه.
دریایی باش!!