سیاره رنج

دنیا صراط آخرت است و در آن ، هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.

سیاره رنج

دنیا صراط آخرت است و در آن ، هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.

من لی غیرک؟!!

الهی و ربی من لی غیرک؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

أسئله کشف ضری...

و النظر فی أمری....

.

.

.

.

هدیه شهرداری تهران!

امروز در اتوبان صدر صحنه ای دیدم که هرچند از جهاتی تکراری بود، اما درد تکراری حاصل از دیدن این صحنه چون شکافتن یک زخم قدیمی، روحم را آزرده کرد... پشت اتوبوسی نوشته بود: " اتوبوس ویژه معلولین و جانبازان، هدیه شهرداری تهران" !!!!!!!!!

تا جایی که خاطرم هست در این شهر و مملکت کوچک ترین کاری که برای خانواده های ایثارگر انجام می شد در بوق و کرنا می شد و فریاد خالصانه !!!! مسئولین گوش فلک را کر می کرد که : بله!! فلان کار را برای این خانواده ها انجام داده ایم!! فراموش نمی کنم چند سال پیش در یکی از بیلبردهای اتوبان چمران شماره ای را اعلام کرده بودند  برای رسیدگی به مشکلات خانواده های ایثارگران!!!! نتیجه این رفتار و خودنمایی مسئولین، آن می شود که برای مثال در دانشکده ای که درصد بالایی از ورودی هایش فرزندان هیئت علمی دانشگاه هستند که فقط در جایی قبولی گرفته اند و با این سهمیه وارد بهترین دانشگاه شده اند، با تحقیر درصد کمی از ورودی های سهمیه ایثارگران, عرصه را بر این عزیزان تنگ کرده اند تا جایی که فرد از گفتن اینکه از خانواده شهداست خجالت می کشد!!!!

خدایا! چه باید کرد؟! به قول سید مرتضی عزیز : دنیا وارونه آخرت است!

فراموش نمی کنم همسر شهید مدق می گفتند: تا همین چند وقت پیش، دلم می خواست منوچهر بود، یعنی حضور فیزیکی در دنیا داشت اما اتفاقی افتاد که از آن به بعد خدا را شکر می کنم که منوچهر نیست. وقتی گریه یک جانباز که از دوستان ما هستند رو دیدم که از فشار زندگی و ناتوانی در تأمین مخارج خانواده اشک اش درآمد در آن لحظه و بعد از آن ماجرا دیگر خدا را شکر می کنم که منوچهر نیست!

خدایا! به تو شکایت می بریم از کسانی که در حق این عزیزان جفا و خیانت کردند، برای چند روز دنیای پست مادی حاضر شدند این عزیزان و خانواده های گرامی شان را زیر چرخ های بولدوزر دنیا طلبی له کنند...

اما خیالی نیست!

یاد عباس حاج کاظم افتادم، آنجا که مردک آمد مانند افعی نیش به زخمش زد:

مردک! :می تونم چند کلمه با شما صحبت کنم؟

عباس موبایل را به طرف مردک می گیرد

مردک! : نخیر! موبایل دارم، صحبت کردم. عباس آقا هستند، همسرم (اشاره می کند به زن بدتر از خودش!!!) جای خواهر شما هستن، قرص های قلبشونو یادشون رفته بیارن و سرشون مرتب داره سنگین میشه و اگه بیفتن می دونین که! می خواستم از محضر شما خواهش کنم که ما سهممون رو بدیم و ...

عباس: سهم چی رو آقا؟!!!

مردک! : سهم آزادی مونو!

مردک بی مصرف به سمت زنیکه می رود و به زور کیف زن را از او می گیرد!

مردک! : بدتون نیاد! اصلا این کار شما زوره! غیر منطقیه! من اصلا باورم نمیشه که این سروصداها به خاطر بیماری شماست! یه بهانه است! مگه نه؟؟!!!

عباس متعجب از حرفهای مردک!

زنیکه: شما مقاصدتون سیاسیه و ما رو ملعبه دست این سیاست بازیاتون کردین!!! کیه که نمی دونه شما به اندازه کافی از این جنگ غنائم بردید!! یخچال، کولر!، تلویزیون، بلیط هواپیما، حق تحصیل دانشگاه ( زنیکه صدایش را بالا می برد و عباس در حالی که پایش گرفته شتابان به سمت درمی رود) و هزار چیز دیگه که من نمی دونم!!! پس دیگه چی می خواین؟!!!

اصغر: چی شده عباس؟!

عباس: برو کنار اصغر

عباس در را باز می کند و خطاب به جمعیت می گوید:

بفرماین بِرِن! همه اونایی که فکر می کنن مُو یخچال و کولر گرفتِه ایم و حالا خوشی زده زیر دلمُون بفرماین بِرِن! مُو تِوَقعی نِداشتُم، مُو سر زِمین بودُم با تراکتور، جنگم که تموم شد برگشتم سر هِمُون زِمین، بی تراکتور! آقا جان مُو دفترچه بیمه ام نَگِرفتم! حالا خیلی برامُون زوره، خیلی زوره یه همچین تهمت هایی بزنن، یه همچین حرفایی بشنَوُم! خواهر با شمایُم! شما سهمتان رو دادِن، سهمتون همین نیش هایی بود که زدِن! دست شما درد نکند!  حالا تا قلبتان از کار نیفتاده بفرماین برِن..

والسلام