سیاره رنج

دنیا صراط آخرت است و در آن ، هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.

سیاره رنج

دنیا صراط آخرت است و در آن ، هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است.

شهیدان زنده اند؟!

 تو اتوبوس بودیم و داشتیم از یکی از مناطق جنگی بر می گشتیم. بچه ها فرصت رو  غنیمت شمرده بودند و دور خانم معلم جمع شده بودند و داشتند از هر دری می گفتند. آخه خانم معلم، سر کلاس خیلی سخت گیر بود، خیلی. تقریباً کسی جرئت نداشت حتی سوألات درسی ازشون بپرسه به جز  یکی( خودم!، البته جرئت نبود، کلاً آدم راحتی بودم، بچه ها می گفتن ریلکس!! البته خانم معلم هم کم نمی ذاشت و هر بار یه تیکه آبدار مهمونم می کرد! مثلاً یه بار داشتند تمرینا رو می دیدن، همه با استرس منتظر  بودند که نوبتشون برسه، من خیلی عادی نشسته بودم، مثل همیشه! خانم معلم یهو بهم گفتن : تو فکر کردی دانشجوی دانشگاه هارواردی!که سر کلاس من اینجوری می شینی؟ منم که ساده!، گفتم: نه!، خانم معلم برای اولین بار خندید!)؛ برای همین، خوش سفری خانم معلم  بچه ها رو به وجد آورده بود و  از این فرصت نهایت استفاده رو می کردن.

 خانم معلم همسر یکی از فرماندهان شهید جنگ بود... 

من می خوام یه چیزی بهشون بگم، اما روم نمی شه، گفتم به تو بگم که تو بری بهشون بگی. 

چرا من؟ 

آخه تو از همه مون رودار تری و کلاً راحت حرف می زنی! 

!!! خب بگو! 

من از سال دوم که ایشون معلم مون بودند، هر موقع که وارد کلاس می شدند احساس می کردم که یه نفر دیگه هم همراشون هست. همیشه حضور سنگین اما فوق العاده محترم یه نفر دیگه رو هم حس می کردم. برای همین همیشه سر این کلاس سعی می کردم خودم رو جمع کنم و حتی یه موقع هایی که سوال داشتم از ابهت و سنگینی حضور اون حاضر، نمی پرسیدم. این حس تو من بود تا شبی که داشتیم می اومدیم جنوب. اون شب خواب دیدم سر کلاس منتظر خانم معلم نشستیم، یه دفعه ایشون وارد کلاس شدند، پشت سرشون هم شهید(همسر ایشون) وارد شدند. خانم معلم هر جا که می رفت شهید هم پشت سرش بود،پای تخته، سر میز ... . از خواب بیدار شدم، یاد اون حضور افتادم. اون حضور که همیشه حسش می کردم. اون شب بود که فهمیدم اون حضور، شهید بود که همیشه با خانم معلم بود. من می خواستم اینو به خانم معلم بگم. می ری بگی؟   

خیلی جا خوردم، هم از خواب دوستم، هم از اینکه یه لحظه یادم افتاد این دوستم که این خوابو دیده بود، از اون نظر کرده هاست. یه بار برام تعریف کرده بود که چند روز قبل دنیا اومدنش، مادرش خواب امام خمینی رو می بینن، تو خواب امام بهشون می گن که اسم فرزندت ات رو آمنه بگذار. و خلاصه اسم این دوست ما می شه آمنه. با خودم گفتم ... بی خیال اینکه چی گفتم، خودمو سرزنش کردم. اما اعتماد به نفسم رو حفظ کردم:

!!!  آخه بچه جان! درست که من روم زیاده ولی این حرفه که تو می خوای من برم به خانم معلم بگم؟!! نمی گی بشنوه ممکنه چه حالی پیدا کنه؟ اونم الان که از مقتل شهید برگشتیم؟ 

... بگو دیگه! من که می دونم گفتنش برای تو کاری ... 

کوتاه نمی آی دیگه! باشه. فقط بذار یه فرصت مناسب تر!! 

باشه. هرچی تو بگی! 

شب، بعد از شام دلمو به دریا زدم گفتم برم بهشون بگم. فوقش یه برخورد تنده و چندتا تیکه! ما که عادت داریم! برای خودمم جالب بود که بدونم عکس العمل ایشون چیه. خلاصه رفتم پیششون و به بهانه ای سر صحبتو باز کردم. با مِنُ و مِن شروع کردم به گفتن، خانم معلم با اینکه از حالت من تعجب کرده بود اما داشت به حرفام گوش می داد: ... بله!!!! خلاصه اینکه اون شخص همسر شهیدتون بودند... 

قلبم داشت میومد تو دهنم، گفتم الانه که یه سیلی محکم بخورم و بشنوم که: خجالت نمی کشی؟ تو فکر کردی کی هستی که ... به این برخورد راضی بودم، نگران بودم نکنه ناراحت شن، گریه کنن... تو همین حال و هوا بودم که: 

هِی به حمید* می گم تو خونه بشین دنبال من راه نیفت! گوش نمی ده که! 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همین رو می خواستی بگی؟ 

و رفتند تو ساختمون... من هاج و واج مونده بودم... شهیدان زنده اند، مگه نه؟!  

"و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون "

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*نام شهید، حمید بود.

سخن اول

اول سخن: 

" صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ... دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو . «ضحاک بن عبدالله مشرقی » را که می شناسی ! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. خوف ،فرزند شک است و شک ، زاییده شرک و این هرسه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. شب هر چه در خویش عمیق ترمی شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این ، سرالاسرار شب زنده داران است . اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم ؟"   

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله:

بسم الله الرحمن الرحیم 

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک بابن رسول الله...