از دیده به جای اشک، خون می آید
دل، خون شد و از دیده برون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفت، باز چون می آید
با لاله که گفت حال ما را که چنین
دلسوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جانسوز ای شمع
کز صحبت تو بوی جنون می آید...