فتنه هنوز قربانی می گیرد

به گزارش خبرگزاری فارس، پيكر جانباز دفاع مقدس «علي اشرف ملايي» كه در اغتشاشات بهمن ماه سال گذشته نيز مورد حمله افراد ناشناس قرار گرفته و به شدت آسيب ديده بود، ديروز در قطعه 50 بهشت زهرا (س) در كنار همرزمان شهيدش به خاك سپرده شد.

«علي اشرف ملايي» بر اثر جراحات و آسيب‌هاي وارده از اغتشاشات سال گذشته، 22 مردادماه جاري به درجه رفيع شهادت نائل شد و سه روز بعد در قطعه 50 رديف 103 بهشت زهرا (س) آرام گرفت.

اين شهيد با حضور در جبهه‌هاي دفاع مقدس هشت ساله دچار 30 درصد مجروحيت شده و سه بار تا مرز شهادت پيش رفته بود، اما تقدير اينگونه بود كه ره پروازش در روزگار ما گشوده شود.

به گفته حيدري فرمانده حوزه 323 امام حسن عسكري (ع)، شهيد ملايي در 25 بهمن سال گذشته و در پي وقوع حوادث و اغتشاشاتي، به منظور دفاع از آرمان‌هاي انقلاب اسلامي و با سينه‌اي مالامال از عشق به ولايت به عنوان نيروي بسيجي از سوي حوزه 323 امام حسن عسكري (ع) حضور يافت كه در حوالي لانه جاسوسي توسط افرادي ناشناس مورد ضرب و جرح قرار گرفته و از ناحيه كتف، پا، چشم، جمجمه و زانو به شدت مجروح شد.

وي بر اثر اين جراحات در بيمارستان بقيةالله (ع) تهران بستري شد و در مراحل مختلف مورد سه بار عمل جراحي قرار گرفت، اما چهار روز پيش و علي‌رغم درمان‌هاي مختلف اين جانباز سرافراز در سن 54 سالگي به شهادت رسيد و در قطعه 50 بهشت زهرا(س) در كنار همرزمان شهيدش آرام گرفت.

به گفته دوستانش، خوش‌رويي، عاشق ولايت بودن و كمك كردن به محرومان از ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد «علي اشرف ملايي» بوده است.

ناگفته های دو نیروی امنیتی از وحشی گری سبزها در روزها و شبهای بعد از 22 خرداد 1388 - قسمت دوم


«ف.ا» و «ع.ن» دو دانشجوی بسیجی هستند که به طور مستقیم از همان ساعات پس از انتخابات و از نزدیک با اغتشاش گران رویارویی داشته اند و حوادث ناگواری از این رویارویی بیان کرده که به گفته خودشان اندکی از هزارها بوده است.

به گزارش«خبرنامه دانشجویان ایران»، خاطرات این دو دانشجوی بسیجی که بخش دوم آن در ذیل می آید گزارش غم ها و غصه هایی است که تنها با عشق مرهم پذیر است و به آنها امید می دهد.

ادامه این گفت‌وگو به شرح زیر است:

خبرنامه دانشجویان ایران: اولین اعلام تجمع که گفته بودند یک تجمع اعتراضی و با سکوت است روز 25ام خرداد بود، شما چه خاطره هایی از آن روز دارید؟

-ببینید به نظر من آن روز از ساعات ابتدایی که تجمع شروع شد، خب مردم آمدند و اعتارض هم کردند، چون فکر می کردند تقلب شده! اما دشمن دید که دارد تجمع به پایان می رسد و نتوانسته هیچ نتیجه ای بگیرد لذا سعی کرد از این تجمع "خون و کشته" بگیرد این بود که به پادگان حمله کردند؛ روز 25 خرداد88 به پادگانی 117 تیر شلیک شد، اتفاقا آقای «م.ج.ش» از مسولان آموزشی حوزه مجروح شد به این شکل که گلوله از ران پایش وارد شده و در شکمش گیر کرده بود که آن مادر و دختری هم در مهد کودکِ روبروی حوزه ی ما بودند و شهید شدند.

خبرنامه دانشجویان ایران: ماجرای پل آزادی چه بود؟

-فکر می کردیم که آنجا امن و امان است برای همین یک گردان آنجا مستقر کردیم که ناگهان متوجه شدیم که از دو طرف به ما حمله کردند، همان موقع من را از داخل ماشین بیرون کشیدند و من در این درگیری حسابی کتک خوردم؛ البته شانس آوردیم که آقای «ک» توانست ماشین را با زیرکی از محل دور کند چون قصد داشتند ماشین را آتش بزنند.

خبرنامه دانشجویان ایران: با لباس بسیجی بودید؟

-بله؛ اگر لباس نداشتیم، بسیجی از غیر بسیجی قابل تشخیص نبود! خوب ببینید این اتفاقات و هزار اتفاق نگفته دیگر همین روز 25 خرداد اتفاق افتاد.

خبرنامه دانشجویان ایران: ماجرای فردی که رگ دستش را زدند چه بود؟

-روز 30 ام خرداد  یعنی فردای آن روزی که آقا در نماز جمعه صحبت کردند، همان روز بود که در ماجرای شلوغی من دیدم «م.خ» بی حال روی زمین افتاده، جلو آمدیم و متوجه شدیم که رگ دستش را بریدند، بلافاصله او را به بیمارستان بردیم ولی چون لباس بسیجی تن داشت بیمارستان ها، پذیرش نمی کردند.

خبرنامه دانشجویان ایران: کدام بیمارستان ها این کار را کردند؟

-اجازه بدید من اسم از این بیمارستان ها نبرم فقط اعلام کنم که در حالی مجروحین بسیجی پذیرش نمی شد که اگر یک اغتشاشگر به این بعضی از این بیمارستان ها منتقل می شد، بیشتر همکاری می کردند و ما این را بارها دیدیم.

روز بیست و پنجم بهمن بود که دو نفری با ماشین از ستار خان به سمت میدان توحید می رفتیم، اواسط راه بودیم که متوجه 4 نفر شدیم که جلوی ماشینها را می گرفتند و آنها را به سمت مخالف خیابان هدایت می کردند.

ما فکر کردیم که از بچه های بسیج اند به همین خاطر گفتم که ما با هم همکار هستیم و از بچه های بسیجیم! این را که گفتم آقای «ف.ا» را از پنجره ی ماشین بیرون کشیدند و من را هم که پشت فرمان بودم، بیرون آوردند و خلاصه حسابی از ما پذیرایی کردند؛ به کمر آقای «ف.ا» خیلی شدید ضربه وارد کردند یعنی با لگد به کمر و پهلوی ایشان می زدند! همان شب تا 5 صبح بیمارستان بقیه ا... بستری بودیم و برای ایشان پرونده تشکیل شد؛ خودم هم از ناحیه ی پا آسیب دیدم.

خبرنامه دانشجویان ایران: از این موارد چقدر برای شما اتفاق افتاده؟

-چی بگم! بیشترین این موارد یکی پل آزادی و دیگری بلوار کمالی بود.

هشت روز پس از انتخابات در سازمان برنامه جنوبی (شقایق) درگیری شد و با قسمت پهنای قمه به سر آقای «ف.ا» زدند که تنها شانسی که ما آوردیم همین بود که با تیزی قمه نزدند وگرنه سرش جدا شده بود. من آمدم قمه را از دستش گرفتم و دستبند پلاستیکی به دستش زدم و جالب اینجاست که این فرد آنقدر قدرت داشت که دستبند را پاره کرد.

یک بار دیگر هم بعد از ظهر بود که در خیابان شقایق اغتشاش گران یک کامیون خاک را گرفتند و خاکش را روی زمین خالی کردند در همان حین یک خانم چادری که مسن هم بود قصد داشت که از خیابان رد شود، که این بنده خدا را دوره کردند و با تیغ موکت بری چادرش را تکه تکه کردند.

در میدان کاج آقای «ن» مسئول حوزه عمار یاسر را به آتش کشیدند. ما حدودا 10 نفر بودیم که برای شناسایی رفته بودیم ایشان از بقیه عقب افتاد و از طریق موتورش مشخص شد بسیجی است.

من دیدم با گالن 20 لیتری، رویش بنزین ریختند و او را آتش زدند؛ خوشبختانه وی سریع خود را به جوی آب انداخت و آتش به بالا تنه اش نرسید. اما با اینکه اسلحه داشت حتی دلش نیامد به افرادی که با او این کار را کردند شلیک کند و فقط سه تیر هوایی زد تا آنها را متفرق کند و خودش را به حوزه رسانده بود.

البته وقتی که ما او را دیدیم، روی زمین افتاده بود، شلوارش به پایش چسبیده بود و گمان کردیم که از بین رفته اما متوجه نفس کشیدنش شدیم و او را به بیمارستان بردیم که البته طبق روال پیشین بیمارستانها همکاری نکردند و همین که لباس یا ریش یا تیپ حزب اللهی را می دیدند از همکاری سر باز می زدند و حتی اورژانس ها هم نمی پذیرفتند و این خیلی ناراحت کننده بود!

برای یکی از بچه های گردان 21الزهرا اتفاق ناگواری افتاد که هنوز هم حالت سابق را ندارد؛ طوری با آجر  به پشت سرش ضربه زدند که من به همکارم گفتم ببین خون زرد! میاد. که متوجه شدیم آب نخاعش است.

آن شب هم بیمارستان ها همکاری نکردند! خدا به زن بچه اش خیلی رحم کرد.

باز هم اگر بخواهم برای شما از مظلومیت بسیجی ها بگویم این بود که ما جاهایی می دیدیم که بسیجی دلش نمی آمد که به آنهایی که به شدت به او حمله کرده بودند، شلیک کند.

بارها دیدیم که وقتی یک بسیجی دفاع می کرد، مثلا می دید مقابل یک زن است، او را رها می کرد. بعد همان خانم برمی گشت با سنگ بسیجی را می زد.

در شهرک غرب نزدیک میدان شهرداری من خودم دیدم خانمی از ماشین پیاده شد و این تکه های سیمانی را که اطراف خیابان بود به سمت بچه ها پرت می کرد. اکثر اینها منافقین بودند؛ ما گاهی اوقات می دیدیم که یک خانمی می آمد و چند نفر دورش جمع می شدند و آن خانم فقط یک سری دستوراتی می داد و می رفت.

یک خاطره جالب برای شما می گویم تا بدانید در این اغتشاشات با چه طور افرادی سروکار داشتیم؛ روزهای پس از انتخابات در خیابان حبیب اللهی دو نفری حضور داشتیم برای شناسایی. گاز اشک آور سمت اینها پرتاپ شد؛ نزدیک هفت یا هشت دختر و پسر بودند که دور آتش جمع شده بودند؛ حرف هایی که اینها به هم می زدند جالب بود.

می گفتند خدا را شکر که ما مستیم! و نمی فهمیم!

به نظر من اینها را جایی در خانه تیمی جمع می کردند و با مواد مخدر از خود بی خود می شدند.

شک نکنید آقای موسوی و کروبی با امثال رجوی در ارتباط بودند، چون اگر ارتباطی نبود هرگز افرادشان با هم قاطی نمی شد و هرگز رفتارشان با هم سازماندهی نمی شد.

خبرنامه دانشجویان ایران: مجموع برآیند و ارزیابی شما از نیروهای بسیج، از لحاظ حضور و... بعد از این اتفاقات چیست؟

-به حول و قوه ی الهی و به عنایت آقا امام زمان(عج) از روزی که اغتشاشات انجام شد تا الان هم نفرات بیشتر شده و هم در آموزش ها شور و حالی بوجود آمده است. نه تنها قوای بسیج رو به کاهش نرفت بلکه افزایش هم پیدا کرده و الان بسیجی ها با نیتی خالص‌تر حرکت می کنند، اگر قبلا اهداف متفاوتی داشتند اما الان اتحادی خاص دیده می شود.

بعضی غائله‌ها فقط به دست بسیج ختم می شد، بسیج با یک شلوار پارچه ای خاکی می رفت، می ایستاد که بسیج با امکاناتی خیلی کم وساده جلو می رفت.

حال و هوای امروز بسیج در میدان اغتشاشات، حکایت همان سلاحی است که رزمنده در جنگ در دستش می گرفت و می گفت جنگ جنگ تا پیروزی. حکایت، حکایت قدرت نمایی بسیج روی مردم عادی نیست بسیج برای چه دفاع کرد؟ از مردم دفاع کرد. برای این دفاع کرد که اغتشاش گران، مست می کردند و در خیابان می ریختند، به نمایشگاه های ماشین حمله می کردند، به اموال عمومی خسارت وارد می کردند و در بانک ها بمب می گذاشتند.

در بلوار فردوس می خواستند یک ماشین را آتش بزنند که پیرمردی در آن ماشین بود، اگر بسیجی ها نمی رفتند ماشینش را به آتش می کشیدند.

بسیج از مردم باید دفاع کند و یک مطلب هم خدمت شما بگویم یکی از اصول جنگ رجز است و قدرت نمایی برای ترساندن طرف مقابل است نه مردم. وقتی غائله تمام می شود باید در میادینی که صحنه اغتشاش بوده با ذکر صلوات و یا علی و الله اکبر به مردم اطمینان داد که غائله ختم به خیر شده است.

ای کاش این مطالب هر شب اغتشاشات ثبت و ضبط می شد و آخر شب با نیرو ها صحبت می شد چون هر لحظه اش صحبت دارد، حتی استرس آن بسیجی نیز صحبت دارد، حتی آن بسیجی که نمی داند از خیابان زنده بر می گردد یا شهید می شود، صحبت ها دارد. برای بسیجی نه منافع مالی و نه منافع  خاصی وجود دارد جز این عشقی که او دارد و این را هم می داند که از در این پایگاه بیرون آمد، شاید برنگردد و این خودش خیلی صحبت دارد؛ او می داند شاید رفتنش، برگشتی نباشد ولی می آید و تا آخرش هم می ایستد.

منافقی که روبروی بسیج ایستاده بود این جراًت بسیج را نداشت مگر اینکه از حالت خودشان بی خود می شدند مثلا  مواد مخدر یا مشروبات الکلی که باعث می شد به این ها یک روحیه خاصی بدهد، مصرف می کردند و بسیجی ها با ایمان خودشان مست خدا و اهل بیت می شدند  و می آمدند در خیابان دفاع می کردند.

یک نکته را هم خدمت شما عرض کنم اطلاعیه ای آمد که اغتشاش گران در حسن آباد نزدیک به شش هزار دست لباس استتار کوهستان خریدند و بین خودشان تقسیم کردند.

می خواستند اسم بسیج را خراب کنند و بهترین فرصت بود که وجهه بسیج را مخدوش کنند.

در سعادت آباد یکی از بسیجی ها را گروگان گرفته بودند که از او هیچ خبری نداشتیم تا بعد از دو روز از او خبردار شدیم؛ این بنده خدا را گرفته بودند و پس از ضرب و جرح زیاد در خیابان های اطراف رهایش کرده بودند.

بالاخره وضعیت ترسناک بود آن ها امکانات داشتند، معلوم نبود در خیابان سنگ از کجا بر سرت می خورد، این مطلب را مد نظر داشته باشید و همه جا هم بگویید که مردم جدا بودند و مردم کار خودشان را می کردند و از شورشی جدا بود جالب است که بگویم شورشی را از همه  جای ایران آورده بودند، یک نکته را بگویم جدای از مردم فریب خورده که الحمدلله ریزش پیدا کرد .

در اغتشاشات هفته های اول پس از انتخابات، اغتشاش گران میدان ونک را گرفته بودند و ما 50 موتور سوار را مامور کرده بودیم که مردم عادی را که بین اینها گیر افتاده بودند، نجات دهند و از معرکه بیرون بیاورند. و من با چشم خودم می دیدم که مردم دست این بسیجی ها را به خاطر این کارشان می بوسیدند.

منبع: خبرنامه دانشجویان ایران، 14 اسفند 1389

ناگفته های دو نیروی امنیتی از وحشی گری سبزها در روزها و شبهای بعد از 22 خرداد 1388

«ف.ا» و «ع.ن» دو نفر از كساني هستند كه به طور مستقيم از همان ساعات پس از انتخابات و از نزديك با اغتشاش گران رويارويي داشته اند، حوادث ناگواري از اين رويارويي بيان كرده كه به گفته خودشان اندكي از هزارها بوده است.

خبرنگار «خبرنامه دانشجويان ايران»، در گفت‌وگو با اين دو نيروي امنيتي كه به سبب ماموريت خود ناچار بوده اند در ميان اغتشاشگران حاضر باشند خاطرات ناگواري از اين روزها گفته اند كه بخشهایی آن در ذيل مي آيد:

خبرنامه دانشجويان ايران: آقاي «ع.ن» شما به عنوان دستيار همواره كنار آقاي «ا» بوديد، كمي از اين وقايع را بيان مي كنيد؟

-4 بعد از ظهر فرداي انتخابات آقاي «ف.ا» با من تماس گرفتند كه بيا حوزه مقاومت و وقتي با ناحيه تماس گرفتيم، اعلام كردند تظاهراتي صورت گرفته است و بايد آماده باش باشيم؛ تا ساعت 6 هم نمي دانستيم قضيه چيست؟ چيزخاصي نديديم تا 8شب كه در محدوده وليعصر صحنه هايي ديديم كه 18 تير 78 هم نديده بوديم با بهترين ماشينها مي آمدند سنگ پرت مي كردند.

خبرنامه دانشجويان ايران: جريان به اصطلاح سبز مدام القا مي كنند كه ما خيلي آروم فقط راهپيمايي كرديم!


-پس بنده چند مطلب را براي نشان دادن مظلوميت بسيج مي گويم با اينكه بنده وظيفه ام بود اما جاهايي واقعا دلم شكست. در شبهاي پرتنش بسيج، خيلي ازحرفهايي كه به بسيج مي بستند دروغ بود.

مي گفتند بسيج ظلم مي كند و اين نتيجه اين بود كه خيلي وقتها بسيج را با دروغ كوبيده بودند اما آن شب ها يك اتفاقات ديگري افتاد. مي گفتند بسيج مي كشد، سر مي برد، همه را زير سوال بردند ولي ما در صحنه بوديم و اتفاقات چيز ديگري بود مثلا وقتي يك بسيجي در شهرك غرب، دعوت به آرامش مي كند كه آقا برويد به خانه اما يكدفعه ظرف شيشه اي ترشي از بالاي يك ساختمان به سر او پرتاب مي كنند.

اينها را مي گويم كه بقيه متوجه مظلوميت بسيج شوند. عده اي در ساختماني از شب تا صبح سطل آشغالي را آتش مي زدند؛ بسيجي آمد تذكر داد بفرماييد داخل و خدا را شاهد مي گيرم كه فقط همين جمله را گفت؛ اما تعدادي شروع كردند به فحش ركيك و ناموسي دادن به ايشان. ولي همكار ما سكوت كرد  که شايد اگر من بودم جواب مي دادم اما همزمان با سكوتش يك ظرف شيشه اي به به سر او پرتاب كردند؛ با اينكه بر سرش چوب زدند او حتي بي احترامي هم نكرد.

شب سوم اغتشاشات در بلوار كمالي راه مي رفتيم طوري با بلوك به كمر آقاي «ف.ا» زدند كه ايشان چند متر پرت شد و تا مدتي نفسش بالا نمي آمد با اينكه ما مشغول راه رفتن بوديم اما فقظ ظاهري مذهبي داشتيم.

يا نيروي حوزه 115 صادقيه در پارك استقلال؛ كه به يك بسيجي حمله كردند با اينكه كاري نمي كرد اما تعدادي دختر او را دوره كردند و روي او ايستادند و به او حمله كردند.

يا داخل پيتزا فروشي بوديم كه اصلا غائله تمام شده بود؛ ناگهان ديديم چند نفر با قمه در پيتزا فروشي ريختند و 3 نفر از بچه ها كاملا با چاقو و قمه توسط اغتشاشگران زخمي شدند فقط به اين دليل كه محاسن داشتند.

جالب اينكه همان شبها شهرداري خيابانها را كنده بود و بلوك گذاشته بود؛ به سمت بالاي پارك وي مي رفتيم آنها اول سكوت كردند بعد ناگهان بسيجيها را دوره كردند و از همه طرف سنگهاي از قبل مشخص شده يك قد و يك شكل را پرتاب كردند.

آقاي «م» در دهكده المپيك گفتند عده اي مي خواهند حوزه را به آتش بكشند (سازمان برنامه شقايق) 10 تا موتورسوار براي كمك فرستاديم وقتي حركت كردند اول جمعيت كنار رفت 2 موتور سوار آخر را با چوب زدند كه بر روي زمين افتادند؛ من هيچ موقع يادم نمي رود كه يك خانومي با آجر به سر آن بنده خدا مي زد كه ما فكر كرديم او  (آقاي ب.پ) در جا مي ميرد اما خدا را شكر يكي از همسايه ها او را به درمانگاه برد؛ دكترها با ديدن وضعيت وي گفته بودند قابل معالجه نيست و بعد از دو روز به هوش آمد.

اگر اينها مردم عادي بودند كه از اين دست كارها نمي كردند؛ آنها آموزش ديده بودند؛ با تجهيزات بودند. اغتشاشگران در هر محلي يكسري خانه هاي تيمي خاصي داشتند مثلا يك سطل آشغالي را با اينكه خاموش مي كرديم اما دوباره كه مي آمديم روشن بود بسيجي مي آمد آتش را خاموش كند، سنگ بر سر او مي زدند.

منبع: خبرنامه دانشجویان ایران، مورخ 9 اسفند 1389

آموزش وحشی گری و شکنجه در سایت حامی موسوی

به گزارش صراط نيوز در يكي از مطالب منتشر شده در سايت بالاترين كه اين روزها سعی دارد اخبار اغتشاشات و آشوبها را با هر دستاويزي منتشر نمايد نكات جالبي پيرامون چگونگي برخورد با نيروهاي محافظ اموال عمومی و نوامیس مردم مطرح شده است!

در اين مطلب آمده: «دوستان عزیز دقت کنید.. لازم نیست خیلی وقت صرف کنید.. فقط جفت قلم پا و دستشون رو بشکنید.. اینطوری واسه ۴-۵ ماه حتا اگر هم بخوان نمیتونن کاری کنن! اما یادتون نره، "جفت پا" و جفت دست"... دست رو از ساعد بشکنید که کاملا آویزون بشه، پا رو هم از "ساق".. کافی هست ۲ نفر نگه دارن، یه نفر با میله آهنی/چوبی بزنه، یا با لگد، اگر دلش رو دارید.. با یه ضرب تموم میشه.. بعدشم مثل ..... ولش کنید همون جا تا رفقاش بیان جمعش کنن. ..اینطوری حد اقل ۲-۳ نفر از نیروهاشون مشغولش میشن، در صورتی که اگر بکشید، کسی واسه مرده وقت نمیذاره..... نتیجه" ۲ دست و ۲ پاشون رو بشکنید". موفق باشید.»

در قسمت ديگري از مطالبِ مدعيان راهپيمايي سكوت و همراه با آرامش آمده است:

«من فکر میکنم بهترین کار این هستش که بسیجی ها و سپاهی هایی که در محله تان زندگی میکنند را در تاریکی شب و در جایی خلوت گیر آورده و .................... بنظر من این روش بسیار موثر تر از این نمونه های اندک در تظاهراتهاست، باید اینها در محل زندگیشان امنیت نداشته باشند و مجبور به ریزش شوند!»

 جالب اينجاست كه اندك سبزهای باقي مانده از ترس ريختن خون از دماغشان، جرات درگيري ندارند و هر جا توانسته اند دهها نفر به جان يك نيروي بسيجي و يا نيروهاي انتظامي افتاده اند. اين درحالي است كه در صورت مشاهده تعدادي نيروي خودجوش مردمي همه آنها پا به فرار مي گذارند!

در بخش ديگري از آموزش اين سايت به آشوبگران پيشنهاد شده است:
 
«بهترین راه، بجای کتک زدن آنها، پس از دستگیری، آنها را مردم باید کاملا لخت کنن، توی جمعیت ولشون کنن. هم مسالمت آمیز هم تنبیه.»

منبع: صراط نیوز، مورخ ۱ اسفند ۱۳۸۹

عکس: یکی از قربانیان وحشی گری سبزها در 25 بهمن

تصویر یکی از مردم که به دست جنایتکاران سبز به شدت مجروح شده بود و در بیمارستان بستری است.

basiji

منبع: تریبون مستضعفین

وحشی گری سبزها در 25 بهمن از زبان خودشان

از وبلاگ راه 57

سبزها مثل همیشه در عین ادعای راهپیمایی سکوت و دروغ هایی از این دست، خشن ترین رفتار ممکن را به کار برده اند که حتی آن را از حرف های خودشان نیز می توان نشان داد.
به چند مورد آن توجه کنید:
مثلا بهمن دارالشفایی از اعضای خارج نشین سبزها و مرتبط با برخی انجمن اسلامی های اصلاح طلب داخلی چنین می نویسد :
"مشاهده یه دوست:
حول و حوش میدون فردوسی سوار اتوبوس بودیم
اتوبوس سه برابر ظرفیت آدمملت شعار می دادن
یه دختر بسیجی شروع کرد با موبایلش فیلم گرفتن
ملت ریختن سرش. موبایلش رو گرفتن و نابود کردن. چادر و روسریش رو هم از سرش کشیدن
در رو هم باز کردن و پرتش کردن تو خیابون
بسیجیا ریختن تو اتوبوس که موبایل این رو بدین و اینا
که ملت سه سوت اتوبوس رو خالی کردن و جیم شدن
کلا تعداد نیروهاشون خیلی زیاد بود"

یعنی در حالیکه رفتار بسیجی ها کاملا صلح جویانه بوده و حتی بعد از خشونت سبزها و با وجود زیاد بودن نیروها، قصدی جز گرفتن موبایل نداشته اند، سبزها چنین خشونت وحشتناکی از خودشان نشان داده اند.

یا آژانس ایران خبر می نویسد :
"... مردم چند موتور سوار بسيجي را دستگير كرده, آنها را گوشمالي داده اند و موتورهايشان را هم به آتش كشيده اند. محل اتش گرفتن موتورها در مقابل دانشكده دامپزشكي در نواب – ساسان بوده است.
همچنين جوانان با سنگ و آجر به ماموران حمله كرده اند. ماموران نيز در مقابل گاز فلفل و اشك آور به روي جمعيت آنها پرتاب كرده اند ..."
نکته جالب توجه در این است که این سایت اعتراف می کند بعد از حمله با سنگ و آجر به ماموران، آن ها تازه شروع به مقابله کرده اند و نه تنها مقصر را نشان می دهد، بلکه باز هم اعتراف می کند که در مقابل سلاح کشنده ای مانند سنگ و آجر تنها از گاز فلفل و اشک آور استفاده کرده اند.

این اعترافات رسمی به خوبی نشان می دهد که سبزها با چه خشونتی عمل کرده اند و نیروهای نظام چگونه نهایت خویشتن داری را از خودشان نشان دادند (قابل توجه انگلیس که برای اعتراض به شهریه دانشجویان، تانک به خیابان آورد!)

این در حالی است که بنابر اعتراف خودشان، نظام حتی کمترین نیرویی را برای مقابله با آن ها در خیابان حاضر نکرده بوده تا تحریکی ایجاد نشود :

و یا مجمع دیوانگان (از حامیان تندرو سبزها) نوشته بود :
"در فاصله کمتر از دو ساعت مانده به موعد راهپیمایی شهر از نیروهای امنیتی خالی است."

با وجود این متاسفانه، خشونت سبزها غیرقابل تصور بوده است به طوری که یکی از سبزها گزارش می دهد:
"توجه: گزارشات رسیده از چندین منبع مطمئن- تأیید شد که در ۹ منطقه تهران بزرگ - مردم با شیوه های گوناگون( از جمله استفاده از طناب، و روغن موتور به رو زمین ریخته شده) تعداد ۲۵ بسیجی سوار را از موتور پایین انداخته ، و با مشت- لگد- و در ۸ مورد با تیغ موکت بری - لوله آهنی به بسیجیها حمله کردند- که ۱۰ بسیجی کشته و ۱۵ نفر به سختی مجروح شدند- حمله مردم در منطقه جنوب شرقی تهران- سه راه آزاری- شمال شرق تهران نرمک ، میدان راه آهان ( امیریه) و میدان آریا شهر ( صادقیه) و منطقه لویزان روی داده است"
(که خبرگزاری های داخلی هم هم شهادت بسیجیان به دست سبزها را تائید کرده اند)

اصولا وقتی فرزندان سیاسی اصلاح طلبان و خواص بی بصیرت چنین تفکراتی دارند، چه انتظاری به جز شهادت ده ها نفر از نیروهای عادی و بسیج و انتظامی کشور می رود؟




سبزها و اصلاح طلبان اغتشاشگر، حتی از آشوب و آتش زدن اموال عمومی و ایجاد مزاحمت در جلوی بیمارستان ها و بیماران نیز ابایی ندارند و با افتخار ویدیوهای آن را منتشر می کنند :

یا به این ویدیو که خودشان منتشر کرده اند و حمله وحشیانه به فردی که تنها جرمش ظاهر بسیجی است، توجه کنید تا اوج خشونت سبزها و سطلنت طلب ها و اطلاح طلبان و بقیه مخالفین انقلاب اسلامی را متوجه شوید. (توضیح در جهان نیوز)


عکس های BBC فارسی از دهها هزار معترض در تهران/ 25 بهمن 89 
به یاد مردم خداجوی موسوی (خشونت سبزها در عاشورای سال قبل، به روایت خودشان)
+ با حضور مردم در صحنه؛ عوامل وابسته به آمريكا و رژيم صهيونيستي باز هم ناكام ماندند (+)
+ شهادت يك هموطن به دست منافقين و فتنه گران (+)
+ دستگاه قضائی ثبت کند: قتل یک بسیجی دیگردر پرونده موسوی (+)
+ جمع نشدن 10هزار نفر در تهرانِ 10ميليوني پس از 10روز كري خواني و رفع دغدغه در مورد بازداشت موسوي و كروبي (+)

منبع: وبلاگ راه ۵۷، مورخ ۲۶ بهمن ۱۳۸۹

وحشی گری ضدانقلاب و ضرب و شتم مردم در 25 بهمن


بنا به گزارش خبرنگار سایت اینترنتی «تریبون مستضعفین» تعدادی از نیروهای مردمی روز گذشته درسیدشهاب الدین واجدی پس از مجروح شدن توسط سبزها جریان مقابله با عوامل ضدانقلاب در برخی از نواحی تهران مورد حمله و ضرب و شتم قرار گرفته و راهی بیمارستان شده اند. بنا بر اخبار ابتدایی در حدود ۳۰ نفر در بیمارستان بقیه الله و کمی بیش از این تعداد در بیمارستان خاتم الانبیا بستری شده اند. برخی از این افراد در حال بیهوشی به بیمارستان رسانده شده اند.

از جمله افرادی که مورد حمله وحشیانه اراذل و اوباش قرار گرفته است «سید شهاب الدین واجدی» عکاس، خبرنگار و فعال اینترنتی است. او که با موتور شخصی اش برای عکاسی رفته بود مورد حمله قرار می‌گیرد و لوازم عکاسی‌اش غارت شده و موتور سیکلتش به آتش کشیده می‌شود.

از جمله موارد دیگری که فیلم آن نیز منتشر شده است حمله‌ی دسته‌جمعی تعدادی از ضدانقلاب یه جوانی است که قصد جمع کردن تصویر امام خمینی از کف خیابان را داشته است.
جدیدترین پست وبلاگ واجدی را پس از مجروحیت در اینجا بخوانید.

شهادت یک هموطن به دست فتنه گران

به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از منابع خبري، عوامل فتنه‌گر و گروهك مزدور و تروريستي منافقين امشب با راه‌اندازي اغتشاشات خياباني در برخي معابر تهران به سوي رهگذران آتش گشودند كه در جريان اين تيراندازي يك نفر از هموطنانمان شهيد شد.

در اين تيراندازي همچنين چند تن از هموطنانمان به شدت مجروح شدند كه در حال حاضر در بيمارستان تحت مداوا هستند.

تجمع غير قانوني فتنه‌گران، عناصر منافقين، سلطنت‌طلبان و اراذل و اوباش در برخي از خيابان هاي شهر تهران موجب بروز اغتشاشاتي شد كه با حضور به هنگام مردم، فتنه‌گران و ديگر عوامل مزدور مجبور به ترك صحنه شدند.

منبع: +

لازم به ذکر است اغتشاشات پراکنده و چندصد نفری امروز تهران به دعوت گروهک ریگی و سازمان مجاهدین خلق برگزار شده بودند.

فیلم: خمینی ستیزانِ طرفدار موسوی در حال ضرب و شتم یک بسیجی مدافع امام

بخش ویدیویی سایت الف: اغتشاشگرانی که سران فتنه آنها را مردم خداجو و ... می خوانند، در جمع چند ده نفری خود، جوان بسیجی را به جرم جمع کردن پارچه ای از کف خیابان که بر روی آن تصویر امام خمینی نقش بسته است مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار دادند.
گفتار و کلمات فتنه گران برای آشنایی با عمق وحشی گری و نفاق این عده و رسوایی منافقان مدعی خط امام، سانسور نشده است.
ویدیو به دلیل خشونت و وحشیگری فیزیکی و کلامی فراوان برای مشاهده در محیط خانواده و کار توصیه نمی شود.
برای دیدن این ویدئو، اینجا را کلیک کنید.

خاطرات یک دانشجوی دانشگاه شیراز از خشونت طلبی سبزها - قسمت اول

 احمد سعیدی، فارغ التحصیل دانشگاه شیراز از خشونت طلبی سبزها در سال ۱۳۸۸، چند خاطره دارد که آنها را با ما در میان گذاشته است. در ادامه اولین خاطره او را می خوانیم:

حدود دهم یازدهم خرداد بود که میرحسین موسوی به شیراز آمد و در تالار فجر دانشگاه شیراز، سخنرانی کرد. زهرا رهنورد هم سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی این دو، برگزار کنندگان جلسه، برنامه پرسش و پاسخ دانشجویی از موسوی را برگزار کردند. برای خالی نبودن عریضه، در میان پنج شش نفری که نامشان برای طرح سئوال خوانده شد، نام یکی از دوستان را هم که از بچه های شاخص حزب اللهی دانشگاه بود صدا کردند وگرنه بقیه پرسشگران، همگی موافق موسوی بودند. این دوست ما، «روح الله نجابت» بود که در آن زمان دانشجوی عمران بود. البته الآن تغییر رشته داده است و در همان دانشگاه، دانشجوی علوم سیاسی و دبیر انجمن اسلامی هم هست. ایشان خبر نداشت که قرار است نامش را برای طرح سئوال بخوانند. اولین نفر، نام او را صدا کردند. هنوز نه مناظره احمدی نژاد و موسوی برگزار شده بود، نه از خشونتهای بعد از انتخابات خبری بود، اما... روح الله نجابت از جایش بلند شد که از لابه لای صندلیها به سمت تریبون برود. تا به تریبون برسد، اتفاق جالبی افتاد. حضراتی که شعارشان «زنده باد مخالف من» و «ادب مرد به ز دولت اوست» بود، تا او به تریبون برسد، هر یک مشت و لگدی به او می زدند و فحش و توهین رکیک بود که به سمت او روانه می شد.

توضیح لازم: در قسمت بعدی خاطرات احمد سعیدی، خاطره به آتش کشیدن ۲ کتابخانه در دانشگاه شیراز، توسط سبزها را در روز ۲۳ خرداد ۱۳۸۸خواهیم خواند و عکسهایی را که او از این واقعه گرفته است خواهیم دید.

خاطرات یک وبلاگنویس از دیکتاتور منشی سبزها

یه وقت جایی نگی به احمدی نژاد رای دادی، تیکه تیکه ات می کنن!

تو اتوبوس بین دو نفر بحث سیاسی شد، یکیشون تا فهمید بنده خدا به احمدی نژاد رای داده با مشت کوبید تو صورتش.

------------------
خشونت سانسور شده: قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و در جریان تبلیغات و تجمعات انتخاباتی در تهران، این صحنه بسیار دیده می شد که یکی از طرفداران میرحسین موسوی با خیال راحت و در امنیت کامل، در حالی که پوستری از موسوی در دست دارد و مچ بندی سبز بسته است، در جمع احمدی نژادیها حاضر شود. ولی تصور اینکه یک نفر یا جمع محدودی از احمدی نژادیها بتوانند به صورت متقابل در جمع سبزها حضور یابند تقریبا محال بود. گزارشهای فراوانی از ضرب و شتم احمدی نژادیهایی که جرات یافته بودند در میتینگهای تبلیغاتی موسوی حضور یابند موجود است. متاسفانه همین روحیه سبزها، پس از مشخص شدن نتایج انتخابات، خود را در قالب نپذیرفتن رای مردم، حمله به اموال عمومی، حمله به مردمی که ظاهر مذهبی داشتند و... نشان داد. در ادامه خاطرات یک وبلاگنویس را از مواجهه اش با این روحیه می خوانید. این خاطرات، نمونه ای از هزاران خاطره از این دست است که خوب است کسی پیدا شود و متولی گردآوری و ثبت آنها شود.

***

اون روزا که تهران به خاطر شهوت قدرت میرحسین و کروبی و خاتمی و امثالهم امنیتشو از دست داده بود و نگرانی رو بابت هربار بیرون رفتن از خونه تو چهره خانوادم میدیدم.

اولین بار بعد از انتخابات سه نفری سوار تاکسی شدیم. جلو یه خانم مانتویی نشسته بود. رادیو داشت نشست خبری رئیس جمهور رو با خبرنگرارای داخلی و خارجی پخش می کرد. راننده که سوار شد مسافر جلویی، رو به راننده به ما سه تا که چادری بودیم اشاره کرد و گفت ببینید این حروم ز... ها کشورو به چه وضعی درآوردن!!! راننده گفت خدا باعث و بانیشو لعنت کنه!... مسافربا لحن خیلی دردمندی با بغض گفت آقای راننده خواهش می کنم رادیو رو خاموش کنید تحملشو ندارم. راننده گفت خانم بالاخره چه دوست داشته باشیم چه نه، باید چهارسال این آقا رو به عنوان رئیس جمهور ببینیم. نمیشه که من رادیوی رسمی کشورمو گوش ندم. بالاخره یه عده خبرنگار دارن سوالاشونو می پرسن اتفاقا خوبم داره جواب میده.
مطمئن بودم راننده هم عقیده مسافره... و مسافر هم مطمئن بود! ولی خیلی طول نکشید که مشخص شد آقای راننده مسبب این بساط رو خانواده هاشمی میدونه و خودشم به احمدی نژاد رای داده و طرفدار نظامه و ...!!! بعد شروع کرد از جانباز بودن خودش گفتن و سختیایی که دوره دفاع مقدس کشیده. درحالیکه عده کمی همون زمانی که جوونای این ملت داشتن برای دفاع از دین و میهنشون مبارزه می کردن مشغول بستن بار خودشون بودن. اینکه اقوامش خارج از کشورن ولی خودش مسافرکشی تو ایرانو به رفاه خارج از کشور ترجیح میده....مسافر صداش درنمیومد...توهم در اکثریت بودن درد بی درمان امثال این مسافر بود.

اسم رمز تقلب و اکثریت داشتن فتنه سبز، حتی به بچه هایی که به احمدی نژاد رای دادن هم انگار اثر کرده... رفیقم اهل تهران نیست. از بچه های فعال بسیجه. خانواده اش نظامو قبول ندارن... اما در این مورد به تفاهم رسیدن و همشون به احمدی نژاد رای دادن. بعد از انتخابات بهم میگه مامانم گفته یه وقت جایی نگی به احمدی نژاد رای دادی تیکه تیکه ات می کنن... می پرسه به نظرت تقلب نشده؟ آخه تو شهر مام از هرکی می پرسی به احمدی نژاد رای نداده... میگم دلیلش همون حرف مامانته که گفتی... به خاطر رفتارای رک بگم "وحشیانه "بعضی از طرفدارای میرحسین خیلی از مردم عامی جامعه جرات ابراز کردن نظرشون توی اماکن عمومی و اتوبوس و تاکسی و ... رو ندارن.

توی اتوبوس نشستم... یه خانم چادری کنارم نشسته. سرحرفو باز می کنه... از قضای روزگار معلم دوره راهنمایی خواهرمه! کمی بعد ازم می خواد برای پسرش کسی رو معرفی کنم. مجبورم خط فکریشو بپرسم.. میگم پسرتون ولایتیه؟ میگه بله؟! میگم یعنی آقارو قبول داره؟... من و من میکنه...میگم ببخشید سوال می کنم اگه بخوام کسی رو معرفی کنم باید بدونم.. با ترس میگه بله! قبول داره. بعد با تردید می پرسه: شما چطور؟... میگم معلومه... دوباره حال و روزش عادی میشه.. میگه تو رو خدا ببخشید، یه لحظه ترسیدم... آخه جلوی خودم تو اتوبوس بین دونفر بحث سیاسی شد یکیشون تا فهمید بنده خدا به احمدی نژاد رای داده با مشت کوبید تو صورتش. من تازه گردنمو عمل کردم... یه لحظه ترس برم داشت؛ اون صحنه اومد جلوی چشمم،قصد جسارت نداشتم... آدم جرات نداره... کلی می خندم و دلداریش میدم که ناراحت نشدم از فکرش... ولی پشت حرفاش و خنده هام یه واقعیت تلخ آزاردهنده وجود داره... 

منبع: وبلاگ «به نام بازسازی»، مورخ ۱۶ دی ۱۳۸۹

سبزها می خواستند او را به آتش بکشند

خشونت سانسور شده: پیش از این در بحبوحه اغتشاشات خرداد ۱۳۸۸، از خشونتهای بازتاب نیافته سبزها در استان اصفهان چند خبر منتشر کرده بودیم که در این لینک می توانید آنها را ببینید. در ادامه، مصاحبه جدیدی را که با یکی از قربانیان این خشونتها صورت گرفته و در سایت جوان آن لاین درج شده است می خوانید.
***
مقدمه جوان آن لاین:
مرتضی غضنفرپور- كبری آسوپار |
خردادماه 88 و وسط اردوكشی‌ها و فتنه‌ریزی‌های جماعتی كه رأی اكثریت را برنمی‌تافتند، در شلوغستان فضای مجازی كه هر جایش دعوایی بود و بحثی و جدلی و هر گوشه‌اش پرشده بود از دروغ‌های متوهمانه‌ سبز، متن كوچكی در یك وبلاگ گروهی كه به موضوعات كوتاه‌نویسی‌های ادبی و عاشقانه و سیاسی می‌پرداخت توجه بسیاری را جلب كرد و البته بد و بیراه‌های مدعیان آزادی بیان را نصیب نویسنده! در این متن كوتاه، مرتضی یكی از نویسندگان این وبلاگ گروهی، خشونتی را كه خود از آشوبگران شاهد بود، به رشته تحریر در‌می‌آورد:
«آتش زدن یك پاسدار .
دیروز با هزار زحمت به محل كارش اومده بود. هنوز اوضاع روحی مساعدی نداشت.یاد دوشنبه افتادم كه یك دفعه تك افتاد و بین اغتشاشگران بدون هیچ همراهی قرار گرفت. اونا هم از موتور كشیدنش پایین و زیر دست و پا لهش كردند و آخر كار هم بنزین روی خودش و موتورش ریختند تا هر دو را با هم بسوزونن.
اون موقع من و یكی دو نفر دیگه وقتی دیدیم واقعاً كار تمومه، دویدیم سمتش و با هزار زور برش گردوندیم عقب.
شاید ما هم اگر می‌گذاشتیم بسوزوننش و ازش فیلم می‌گرفتیم، هم فیلم اثرگذاری می‌شد هم می‌تونستیم كلی باهاش مانور تبلیغاتی بدیم، مثل همین فیلم خانم ندا!»
این مصاحبه، حاصل گفت‌وگوی خبرنگاران جوان با سرگرد مهدی ساعی، فرمانده وقت حوزه یك بسیج امام علی (ع)، ناحیه امام صادق اصفهان است. همان مردی كه در آن نوشته كوتاه وبلاگی، داستان ضرب و شتم او توسط آشوبگران سبز، در 25 خرداد 88 به نگارش درآمده است. مردی كه سبزها دوست داشتند او را بسوزانند و نتوانستند. راضی نبودن او به این مصاحبه از سر باز نشدن باب ریا، كار را كمی سخت كرد، اما به همین مقدار هم خواندنش خالی از لطف نیست. قصه خشونت سبزها در مورد او را می‌خوانیم. گفت‌وگو با كسی كه از گفتن در باب خودش طفره می‌رود كه مبادا ریا شود، سخت است؛ اما همین قدر هم غنیمت است.
***
متن مصاحبه با پاسداری که زیر مشت و لگد دهها نفر سبز قرار گرفت و به آتش کشیدنش ناکام ماند:

آشوب‌های پس از انتخابات 88 چطور شكل گرفت؟

دشمنان نظام، از قبل اهدافشان مشخص و تعیین شده بود كه چه در انتخابات پیروز شویم و چه شكست بخوریم، به نوعی باید در خیابان‌ها حاضر شویم. آنها با استفاده از شور و نشاط جوان‌هایی كه نسبت به مسائل نظام و بعضاً انقلاب و ولایت ناآگاه هستند، از این فرصت استفاده كردند تا به خیال خود با آشوب‌های خیابانی بتوانند ضربه بزنند یا حتی نظام را ساقط كنند چرا كه اینها تجربیاتی از این قبیل را در كشورهای دیگر داشتند كه با اجرای چنین نقشه‌هایی به اهداف خودشان رسیدند. اما فارغ از این فكر بودند كه نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و مردم ایران، حسابشان از دولت‌ها و مردم كشورهای دیگر جداست. اینها این معادلات و محاسبات رانكردند. ضمن اینكه بی‌تجربگی هم كردند؛ چرا كه هشت سال دفاع را دیده بودند و باز دست از نقشه‌های اینچنینی برنمی‌داشتند.

به هر حال اینها وارد خیابان شدند و دست به تخریب اموال عمومی و اموال مردم زدند. حتی متعرض خود مردم شدند؛ ولی در هر حال هوشیاری مردم و تدابیر مقام معظم رهبری، آن فتنه‌ها را نقش بر آب كرد.

از عصر 25 خرداد88 بگویید.

در 25 خرداد 88، با توجه به تبلیغات بسیار گسترده‌ای كه شبكه‌های ماهواره‌ای كرده بودند و نیز پخش اعلامیه از سوی سران فتنه مبنی بر حضور حامیانشان در خیابان‌ها و دامن زدن به آشوب‌ها، اینجا دیگر وظیفه هر شخصی كه به نظام و انقلاب و اسلام و ولایت اعتقاد دارد، این بود كه در صحنه حاضر شود تا مبادا طرف مقابل فكر كندكه فقط آنها در صحنه حضور دارند و حرفی برای گفتن دارند. وظیفه ما این بود كه در خیابان حاضر شویم و اعلام موجودیت كنیم و بگوییم كه اگر شما اعتراض دارید، ما هم هستیم و هیچ اعتراضی نسبت به انتخابات نداریم. بنابراین ما هم حضور پیدا كردیم. آنها در خیابان، رعایت هیچ چیزی را نمی‌كردند. دست به تخریب اموال می‌زدند. سنگ پرتاب می‌كردند و همه اینها از قبل طراحی شده بود. مثلاً فكر كنید در خیابان چهار باغ یا چهارراه نظر كه ما بودیم، آنها این همه سنگ را از كجا آ‌ورده بودند! آنها با سنگ‌های بزرگ به سمت مردم، به ویژه آنهایی كه ظاهری مذهبی داشتند، حمله‌ور می‌شدند. من و یك جمع 50 نفره از جوانان با هم بودیم. آنها تا تیپ ما را دیدند، حمله‌ور شدند. من شدت حملات را به باران سنگ می‌توانم تشبیه كنم. من همراه یكی از دوستان سوار موتور بودم كه یكی از سنگ‌ها به من اصابت كرد و ما زمین خوردیم. به محض زمین خوردن تعداد زیادی از آنها روی سر ما ریختند و با هر چه می‌شد زدند! سنگ، لگد، مشت، چاقو، قمه و خلاصه با هرچه كه می‌شد، به شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. دوستی كه با من بود، ضربه مغزی شد و تا شب به بیمارستان و اتاق عمل برده شد! بنده هم یك ربع در حال كتك خوردن بودم. تعداد آنها بسیار زیاد بود؛ حالا كه فكر می‌كنم، به نظرم 100 نفری بودند كه روی سر ما ریختند و نهایتاً من یك لحظه دیدم كه بدنم سرد شد. متوجه شدم كه در حال ریختن بنزین روی سر من هستند و می‌خواهند مرا آتش بزنند آن میان، یك نفر كه حالا نمی‌دانم چه كسی بود؛ یك جوانی كه نمی‌دانم از خودشان بود یا از نیروهای مردمی تا این صحنه را مشاهده كرد، طرف من دوید، من را از داخل و زیر جمعیت بلند كرد و شروع كرد با آن افراد بلند بلند بحث كردن كه چرا دارند این كار را می‌كنند و... نهایتاً من را از زیر دست و پای آنها نجات داد و با موتور به سمت سی و سه پل برد. آنجا هم درگیری بود. بعد از سه ربع، تازه آمبولانس آمد كه راهی هم برای رفتن به بیمارستان نداشت. در نهایت با یك ماشین شخصی من را به بیمارستان منتقل كردند و آنجا تحت درمان قرار گرفتم.

حضور نیروی انتظامی چطور بود؟

از لحاظ كمی حضورشان خوب بود اما انتظار می‌رفت با توجه به مأموریت‌ ذاتی نیروی انتظامی، نقش بهتری را در این راستا و برای جلوگیری از آشوب ایفا كند. البته من از حضور و زحمات این عزیزان و بزرگواران تشكر می‌كنم، اما می‌شد دوستانمان كمی قوی‌تر و با كیفیت‌ بهتر، انجام وظیفه كنند.

محدوده درگیری؟

محدوده ما، محدوده مرفه‌نشین شهر محسوب می‌شود. در تهران هم اغلب در محدوده مرفه‌نشین این اتفاقات رخ می‌دهد چرا كه برخی از این مناطق از نظر فرهنگی، بیشتر شبیه غرب هستند. تمام درگیری‌های اصفهان در چنین مناطقی بود. در خصوص مقابله با اینها هم، هر جا نیاز به حضور بود، ما بودیم و بحمد الله خیلی هم خوب، كنترل و دفع شد.

چه تعداد از بسیجی‌ها در این درگیری‌ها آسیب دیدند و چقدر پیگیری‌های درمانی‌‌شان به خوبی انجام شد؟

روز اول دو سه نفر مجروح داشتیم كه به بیمارستان منتقل شدند.

در حالی كه هیچ اقدامی هم در برابر آنها انجام نمی‌دادند و به عنوان نیروی مردمی حضور داشتند. اما آشوبگران با پرتاب سنگ و بلوك و ایجاد درگیری و اغتشاش، نیروهای ما را زخمی می‌كردند. روز 25 خرداد، اوج درگیری‌ها بود كه تعدادی از دوستان ما مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

درخصوص پیگیری درمانی هم، كارها به خوبی پیش می‌رفت و گزارش‌ها هم به مراجع بالاتر ارسال می‌شد و بعید می‌دانم در این راستا مشكلی داشته باشیم.

اغلب مجروحیت‌ها از چه ناحیه‌ای بود؟

بیشتر از ناحیه سرو صورت، به علت پرتاب سنگ.

وضعیت روحی دوستان بسیجی چطور هست؟

تا جایی كه من می‌دانم، بحمدالله خوب است. مشكل روحی ندارند. طبیعتاً این درگیری‌ها، یك‌سری تبعات دارد، اما از نظر روحیه در وضعیت خوبی به سر می‌برند. خود من هم در وضعیت بسیار خوبی هستم.

فكر می‌كنید در صورت تكرار شرایط سال گذشته (در مقام فرض) اینهایی كه مجروح شدند و آسیب دیدند، باز هم حاضرند در میدان حضور داشته باشند؟

آنهایی كه به میدان آمدند، با اعتقاد آمدند و قطعاً اگر باز چنین اتفاقی بیفتد (كه انشاءالله نیفتد) دشمنان باید بدانند كه ما برای اعتقادات و دین و نظام و انقلابمان و برای دفاع از حریم ولایت، جان می‌دهیم. اینجا كه مجروحیت با سنگ است، اگر توپ و تانك هم در مقابل ما قرار بگیرد، ما دست از حمایت و اعتقادمان برنمی‌داریم و با اعتقادی قوی‌تر از قبل در صحنه هستیم.

حضور بسیج در صحنه مهار فتنه، تكلیف بود یا مأموریت؟

بسیجی هر جا كه برای دفاع از نظام و ولایت، احساس تكلیف كند، باید در صحنه حاضر باشد. كسی كه بسیجی باشد و فرهنگ بسیجی داشته باشد، صرف‌نظر از مأموریت، یكی از وظایف بسیج، دفاع از انقلاب و ارزش‌هاست؛ مأموریت ذاتی‌اش است. ما اگر این مأموریت را هم كنار بگذاریم، تكلیف بر هر مسلمان و هر معتقد به نظام این است كه هرجا نظام و انقلاب ما نیاز داشته باشد حاضر باشند. همانطور كه در هشت سال دفاع مقدس هم جوانان بسیجی احساس تكلیف كردند و به صحنه آمدند و سینه‌هایشان را در برابر توپ و تانك دشمن قرار دادند.

بسیجی‌ها در این صحنه‌ها، چه تجهیزاتی داشتند؟

تجهیزات ما بسیار بسیار محدود و ناچیز و آن هم تجهیزات دفاعی بود. مثلاً با توجه به اینكه طرف مقابل ما سنگ پرتاب می‌كرد و مجهز به چاقو و قداره و قمه و اینها بودند، ما تنها كاری كه می‌كردیم، چیزی برمی‌داشتیم كه دفاع از خودمان باشد. بعضاً سپر دست می‌گرفتیم كه سنگ به ما نخورد یا كلاه به سرمان می‌گذاشتیم تا سنگ‌ها حداقل به سر و صورت‌مان اصابت نكند. ما هیچ تجهیز دیگری نداشتیم.

در باب ایجاد فضای روانی علیه بسیج هم توضیحاتی بفرمایید.

دشمن چه در شرایط بحران و چه شرایط غیربحران، همیشه علیه بسیج و نهادهای مقدسی كه برگرفته از این نظام مقدس هستند، صف‌آرایی می‌كند و جنگ روانی علیه آنها راه می‌اندازد. بالطبع در این بحران هم یكی از نهادهایی كه مورد هجمه و حمله آنهاست، بسیج است. مثلاً جو روانی راه می‌اندازند كه بسیج سلاح دارد، بسیج كتك می‌زند یا با فلان امكانات وارد صحنه می‌شود، اما همه اینها دروغ است و حتی صحنه‌سازی می‌كنند تا مقاصد شوم خودشان را پیش ببرند و این نهاد مقدس را در اذهان عمومی و جهانی بد جلوه بدهند. در حین اغتشاش هم، علیه بسیج شعار می‌دادند، فحاشی می‌كردند، اگر فردی هم دستشان می‌افتاد می‌زدند. آنها از هیچ چیزی دریغ نمی‌كنند.

تفاوتی هم بین بسیجی و پاسدار می‌گذاشتند؟

نه، آنها با هر كسی كه می‌گرفتند، چنین خشونتی را به خرج می‌دادند. بسیجی و پاسدار را در یك مسیر قرار دارند و من هم فرقی بین بسیجی و پاسدار نمی‌بینم.

وقتی شما دست آنها افتاده بودید و مورد ضرب و شتم قرار گرفتید، فحاشی هم می‌كردند؟

نه، آنجا دیگر هرچه توان داشتند، در زدن خلاصه كردند! به من دو قداره زدند؛ یكی در بازو و یكی پشت من. شكستگی بدن در نقاط مختلف بود و تا مدتی من كوفتگی و درد در بدن را داشتم.

از سپاه و بسیج هم دیدن شما آمدند؟

بله، زحمت كشیدند دوستان و مرتب سر می‌زدند و نظارت می‌كردند.

همكار دیگر شما كه ضربه مغزی شد، كارش به كجا رسید؟

ایشان هم خوشبختانه در بیمارستان مورد درمان قرار گرفت و بعد هم به منزل منتقل شد و بحمدالله اموراتش دنبال شد و مشكل خاصی هم در حال حاضر ندارد.

برای ایشان و سایر عزیزانی كه مجروح شدند، در بنیاد جانبازان پرونده تشكیل شده؟

بله تا جایی كه من خبر دارم، اینطور بوده است.

و حرف آخر؟

تشكر می‌كنم از شما. راستش من برای مصاحبه قابل نبودم. بسیار هستند كسانی كه در توضیح اینها از من قابل‌تر هستند. من هر چه كردم، وظیفه دینی و شرعی‌ام بوده است. امیدوارم كه بتوانیم آن اهداف مقدسی را كه دین و شرع برایمان مشخص كرده است، به نحو احسن پیش ببریم، انشاءالله زمینه را بتوانیم پیش ببریم برای حكومت جهانی و الهی آخرین ذخیره الهی مهدی ارواحناله الفدا.

منبع: جوان آنلاین، مورخ ۲۷ آذر ۱۳۸۹