مسافر امام رضا

بسمه تعالی

امسال آخر سفر مسافری از کربلای ایران روستا و شهرمان را منور کرد. دایی عطا بعد 25، 26 سال، در روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) و حضرت رسول مکرم(ص) به خانواده بازگشت، و در روز شهادت امام رضا (ع)، در حالیکه دیدۀ خواهران و برادرانش را روشن کرده بود، پس از سلام به خاله کبری، در کنار مادر و پدرش آرام گرفت.

به راستی که چه عطر شهید و شهادتی که در محله و کویمان پیچیده بود چقــــــــــــــــــــدر دلنشین بود.

به امید در آمدن همۀ چشمهای منتظر، از چشم انتظاری

حضرت علی اصغر امام حسین

سید و مولای کوچکمان دردها رو دوا میکنه. پس هر وقت گیرکردی تو هر چیز کوچیک و بزرگی ، حتی علمی، گریه بر ایشون رو یادت نره

پناهگاه

بسم الله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. و اعوذ بالله من شر نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی

بدبختی های انسانها یا از اینه که خودشون مواظب نیستن یا اینکه سعایتی بهشون میرسه. سوره ناس برای رهایی از وسوسه درونی و سوره فلق برای رهایی از وسوسه گر بیرونی فراموش نشه


عنوان

بسمه

تعجب میکردم از افرادی که از عنوان ذوق کنند یا با عنوان به هم چیزی را بگن. مثلا مهندس بگن و منظورشون این باشه که دکتر نیستی. بدبختانه از هرچی تعجب میکنم خودم هم گیرش می افتم، مگر که خداوند لطفی کند. اینو نوشتم که اگه روزی خودم هم درگیر عنوان شدم به دکتر و مهندس و بقال و شاگرد و نانوا نازیدم یادم باشه یه روزی روزگاری من هم از این چیزا تعجب میکردم.

آه ، خدایا بزرگ شدن  و تجربه دیدن قشنگه، اما بزرگ شدن و هی خودتو فرو رونده تر تو منجلاب دنیا دیدن عذابه. خدایا به حق ماه عزیزت ، رمضان، کمکم کن از کسی پیش فرض نداشته یا فضاوت نکنم، که بعدا برای اینکه اصل رو به من نشون بدی مجبور شم خودم به آن مبتلاشم. خدایا در این واپسین روزهای ماه قشنگت رمضان، کمکمان کن رمضانی شده و رمضانی بمانیم. گناهان ما را ببخش و ما را در آغوشت بگیر دیگه به گناه توجه نکنیم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم

کدامیک بزرگترند؟

هفتم تیر   یا  یازده سپتامبر؟



میدانیم که روی 11 سپتامبر زیاد مانور داده میشه. اما خب در هفتم تیر هم فاجعه ای شد که 72 نفر، 72 نفر از بزرگان کشوری ما در آن زمان اوج کم نیرویی (نیروی باتجربه) به شهادت رسیدند. خوبه مقایسۀ این دو واقعه رو برای جهانیان بفرستیم


... اطلاعات جمع میکنم و مینویسم

ما و دلیل تراشی برای احکام

هو

گاها پیش میاد که ما برای احکام دلیل تراشی میکنیم، یعنی مثلا میگیم حکم حجاب به این دلیله یا حکم منع عطر زدن زن درجاییکه نامحرم هست به این دلیله، خب این دلیل گفتنها جاهایی خوبه که به ما بگه این حکم ریشۀ عقلایی هم داره، اما گاها ماها اونقدر توی دلیل میمونیم که یادمون میره حکمهه حکم ثابتیه و نه اینکه بگیم اییی نه این دلیل اینجا نیست پس گیر نده. مثلا داریم که با اجنبی خلوت نکنید که سومی شیطانه، بعد دلیل میاریم که این خلوت شاید زمینه افکار ناروا بشه، بعد توی موقعیت خلوت خدای ناکرده هستیم، به جای اینکه با ترفندی خلوت را به هم بزنیم، میگیم: ای، نه، این آدم، نه، چرا این ظن رو میبری، إنّ بعض الظنّ اثم، از کجا معلوم اصلا این ظن تو گناه نباشه!! 

یا حتی خیلی ها رو که روی حجاب سهل انگارند هم بنظرم همین مشکل رو دارن. توی دلیل گیر کردند، دلیلی که ناظر به مرد تراشیدند و بعد میگن: نه این فرد فلانطور نیست، یا فوقش میگن: اصلا باشه این فرد مشکل داره، چشاشو کنترل کنه، چرا من به خودم زحمت بدم. فارغ از اینکه این حجاب وظیفۀ تو بوده جدا از اینکه فردی با آن مشکل دارد یا نه، کما اینکه کنترل نگاه وظیفۀ مرد بوده جدا از اینکه طرف مقابلش وظیفشو انجام داده یا نه

و شاید هزاران مثال دیگه، که باید توی خودمون دنبالش بگردیم و اگر براش دلیل تراشی ای کردیم که ما رو توی دلیل محدود کرده، باید از اون حد بیرون بیایم

خلوت با اجنبی

هو

یک حکمی داریم که خلوت با اجنبی چنانکه کسی نتونه وارد شه حرامه و دو اجنبی که در آنجان، سومین نفر شیطانه. بنظرم شاید این حکم فقط خلوت مکانی منظور نباشه و  اگر کمی بیشتر دقت کنیم، خیلی از ایمیلهای تک نفره، زنگ و پیامکها هم مصداق این بشن و باید توشون دقت کرد. از این رو توصیه میشه اگر ایمیلی داریم چند نفره توی CC و BCC هم بذاریم. یا از زنگ و پیام تا حد امکان پرهیز کنیم یا نشون بدیم گفتگوی دو نفره نیست. حتی گاها توی خلوت مکانی اش هم کوتاهی میشه که نه چیزی نیست، اما باید دقت کنیم که برای احکام دلیل نتراشیم یا اگر تراشیدیم محدود به اون دلیل نکنیمش

عجب

هو

تعجب کن از "هر که" نان خدا می خورد و معصیت خدا میکند

"هر که" میان وعده دارد و نمازهایش همچنان سه وعده ای است، 10 دقیقه

"هر که" نیست چیزی ، اما راضی نیست، لبهایش به نشان شکایت همیشه آویزان درگاه خداست، کاش جسارت نکند، کاش اگر در محضر همیشگیِ خالق جسارت میکند، در درگاهش و حضور خاصش شکایت نکند

میگن مقاماتِ رضا و توکل و اینا هنوز با توحید فاصله داره، چون برای خودت "خودی" قائلی. تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان بر خیز.   پس چه حرفی برای زدن داره کسی که همون رضا و توکل رو هم شرمندس

کم میاری

فقط میشه بگی، صحبت حاج آقا قرائتی رو که میگه: خدایا ما که کار خوبی و حسنه ای نمیکنیم، تو هم که گفتی سیئات را به حسنات تبدیل میکنی (یادم نیست در چه شرایطی!! ) مهمترین کار ما فعلا اینه که سیئه بفرستیم که به حسنه تبدیلش کنی. (نقل شاید دورتز از مضمون)

جام زهر

بسمه

میدانی زهرآگین ترین جام چیست؟ آب شدن خودت، ته کشیدن خودت، سوراخ بودن کوله بار زادوتوشه اخرویت (اگر گاهی به فکرش افتی و به آن سر بزنی) را ببینی. و تنها کاری که از تو بر می آید آه ه ه کشیدن باشد. نفست لجام گسیخته شده، هر روز سر از راز سرکشی جدیدی در آورد و نمیدانی، دعای مؤمنان در حقت براورده نمیشود یا مؤمنان را از تو یادی نیست

اندر حکایت تک نرخی!!

بسمه

قبلا و پس از دونرخی شدن ارز یک پستی گذاشته بودیم ، اندر حکایت دو نرخی

الان زمزمه هایی هست بر اینکه قصد دارند که ارز را تک نرخی کنند. و خب طبیعیه اینبار اندر حکایت تک نرخی (به تعبیر انها) بنویسیم

نه جانم! تصور نکن که ما با هرچی اتفاق بیفته مخالفیم. الان جریانو شرح میدم. تک نرخی ای که میگن منظورشون اینه که ارز دولتی رو حذف میکنیم. حالا بگذریم که اون زمان که دو نرخی کرده بودند دلیلش این بود که دلار همه جا 1200 تومان بود، بعد توی بازار به -2500-2000 تومان هم رسید و نتونستند کنترلش کنند، گفتن که ما ارز را دو نرخی میکنیم 1200 ِ دولتی، و 2000 بیرون و هر کی از 2000 تخلف کنه مجازات میشه، ولی خب تخلف کردند و اونام نتونستن کنترل کنند، طوری که الان دلار غیر دولتی تا 3 الی 4 هزار تومان راحت آب میخوره. بگذریم از اینکه چقدر رانتها برای کسانی که حقی در دلار دولتی داشتند پیش اومد که میرفتند ارز دولتی میگرفتند و بیرون به قیمت غیر دولتی میفروختند. مثلا همین خبر رانت

http://alef.ir/vdca00n6y49nai1.k5k4.html?187674

که رانت 1400 میلیاری شرکتهای کشتیرانی رو میگه (البت گفته کشتیرانی های خصوصی این رانت خواری رو انجام دادند، اما شما بخوانید هر شرکت کشتیرانی که تقوا نداشت، اعم از خصوصی و غیر خصوصی ، میتونه از رانت بهره برداره!)

از همه اینا بگذریم. من میخوام یه چیزی رو الان بگم که دلیل مخالفتم با ارز تک نرخی -با معنای کنونی- هست:

سناریو رو یک لحظه از نظر بگذرونید منهای قسمت وسطش: قیمت ارز برای فعالیتها 1200 بود، حالا حدود 3000 تا 4000 میشه، انگاری دولت میخواسته در طول یک سال قیمت ارز رو 3-4 برابر کنه، روش نمیشد که مستقیم این کار رو بکنه   غیر مستقیم کرد


اگر واقعا مردند، دلار رو تک نرخی کنند، نه به این صورت که ارز دولتی حذف شه، بلکه به این صورت که همه جا قیمت دلار بشه 1200. قطعا نمیتونن. اما میدونید کی زمین میخوره؟ هر نهادی که نمیتونه بودجه اش را با ارز با این قیمت تنظیم کنه، اعم از دانشگاه که فعالیت پژوهشی اش یه این چیزا ربط داره تا شرکتهای صنعتی که ساخت و تولیدشون به قیمت ارز گره خورده، تا حتی همون حاجی و کربلایی که دیگه از ارز دولتی خبری نیس

مرور

مرور میکردم نوشته هامو، چه چیزایی که ازشون یادم رفته. یکیش یه جمله جالب داشت: دخترانی که حیاشون، حتی ترسشون ریخته، راحت روابط بقول خودشون اجتماعی با مردان برقرار میکنند...

آغوش

خدایا... نیاز دارم من هم بشنوم این نداتو:  ما ودّعک ربک و ما قلی (وعده) ... ألم یجدک یتیما فآوی، و وجدک ضالا فهدی، و وجدک عائلا فأغنی (شاهدهایی برای تحقق وعده)

پرودگارت تو را ترک نکرده و دشمن نداشته.... (به یادآر) آیا تو را یتیم نیافت پس ماوا داد، و تو را گمراه یافت و هداست کرد، و تو را ناتوان یافت و غنی نمود


خدایا... من هم میخوام ، همۀ با من بودنهات به معنی ته کشیدنشون نباشه، بلکه نویدده و امیدده یاری های بیشتر باشه... من بهت نیاز دارم...

آب

السلام علیک یا ایهاالساقی العطشاء

یا حضرت عباس، ما آب میخواهیم

.

.

قل أرأیتم إن أصبح ماؤکم غورا فمن یأتیکم بماء معین (سوره ملک، آیه مبارکه آخر)

ناراحت

هو

میگن حضرت زهرا (س) گریه هاش برای انقطاع وحی بود

.

.

میترسم از تمامی ظلمهای خودم ، بی اختیار یا با اختیار، به خودم، خانواده، اطرافیان

...

می ترسم از بدی عاقبت، که هر روز احساسش میکنم و کاری جز ترس از دستم برنمیاد، جز فرو رفتن بیشتر در بدی

کاش کسی باشد که بعد از خواندن مطلب، مومنانه برای کسی که دوست داره مومن بمانه دستی به دعا بلند کنه

بازیچه

هو

ظواهر زندگی واقعا بی اهمیته. حالا چه فرقی داره، کجایی، چه میکنی، در چه برحه ای از زمان چه میکنی. اینهان که اگه آدم بخواد بهشون اهمیت بده میبینه که فقط درگیر یه خاله بازی مسخره شده که نقش آفریناش فقط بچه کوچولوها نیستن.

اما مهم اینه که هر جا و هر زمان، مشغول هر کاری که هستی، بایدها و نبایدها رو درست رعایت کنی. توی خونه، باید و نبایدهای احترام و تعامل با اعضای خونه. در بیرون، همینطور.

دارم فکر میکنم شاید اصلا لازم نیست به این فکر کنیم که چه کار و شغلی رو انتخاب کنیم و چه مسیری رو بریم و... فقط اینکه در هر جا ، بایدها و نبایدها رو رعایت کنیم و دیگر هیچ.

شاید توصیه آیت الله بهجت هم که میگن برای سلوک فقط انجام واجبات و ترک محرمات میخواد، به همین برگرده

دنیا

خدایا ... و لا تجعل الدنیا آخر همّنا

خدایا کمکمون کن، کاری نکن که ته ته تلاشمون فقط قدش به این رسیده باشه که قدمی برای دنیامون برداشته باشیم

به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه

بسمه
امروز صبح بخیر ایران به مناسبت شهادت دکتر مفتح، پیشگام (احتمالا مباحث) وحدت حوزه و دانشگاه، 2 نفر یک حوزوی و یک دانشگاهی اورده بود. مجری خودش گفت به  عنوان کسی که هم کمی تحصیلات حوزوی داشته و هم کمی دانشگاهی... کمی بحث ادامه داشت، آقای دانشگاهی گفتند که به عنوان کسی که تحصیلات حوزوی هم دارم. .. کمی گذشت آقای حوزوی هم گفت به عنوان کسی که دو رشته فنی مهندسی هم خوندم و از روشهایی مثل مباحثه توی تدریسهام مثلا در مدارمنطقی استفاده کردم ( قبل انقلاب، شریف یا آریامهر اون زمان، مهندسی شیمی، و بعدا پلی تکنیک یا امیر کبیر ، م.کامپیوتر) ...
اما به نظرم اصلا خوب نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه رو نگفتند. یا اصلا سوال نشد که چرا. که بگیم حالا چگونه.
حالا من به عنوان کسی که (:دی)... ، دست روزگار زد پس گردنش و از حوزه إنداختش بیرون، اول میخوام حرف بزرگواران رو بگم ، بعد حرف خودم.
ایشانها اشاره کردند که پیشگام وحدت نه یعنی اون که دو جاش درس خونده{قبول}، بلکه وحدت باید در موضوع ، روش، و هدف شکل بگیره. (شاخصهای تمایز علوم){نه قبول}. بعد گفتند مثلا اینکه روش مباحثه که خیلی روش خوبیه بیاد توی دانشگاه. بعد هم هدفشون از وحدت رو میگفتند اینه که این دو بال جامعه بتونن هماهنگ با هم بزنند{قبول}. و بحث تفاوت وحدت و اتحاد و دعوای لفظ که وِلِش. و اینکه اولین و مهمترین بحث اینه که هر دوی اینا به این باور برسند که میشه با هم باشند و از هم نترسند. باز یه جا خودشون گفتند که وحدت هدف الزاما لازم نیست مگر جاهایی که یکسانی داریم مثلا در علوم انسانی، اما مثلا علوم تجربی رو که حوزه نداره

حالا نظرات صدمن یه غاز البته از روی تجربه، تجربه ای که سلول سلول لمس شدۀ جناب بنده
هدف این وحدت همینه که این دو بال با هم بزنن. وحدت هم لازم نیست توی موضوع و روش و هدف باشه. موضوع که از روی هدف به صورت یکه در میاد و شناسایی میشه. روش هم که اصلا یه چیز در حد ابزاره و اهمیت بحث نداره که من بگم مثلا وحدتشون به اینه که شیوه تدریسشون یکسان شده باشه. (این بیشتر مثل این می مونه که آموزش پرورش بگه تحول نظام اموزشی، بعد بریم توش ببینیم فقط به جای 5-3-3-1 کرده 6-6، بدون تحول محتوی دروس. البته آموزش پرورش محتوا رو هم تغییر داده هااا)
خب هدف وحدت رو گفتم. حالا برم سر وحدت هدف. بالاخره ما باید سر اون هدفی که بخاطرش وحدت رو تعریف کردیم(هدف وحدت) وحدت داشته باشیم(وحدت هدف داشته باشیم) . {کیف کردید چقدر عجق وجق گفتم و ادبیاتی و فیوضات و اینها...)
بنظرم برای اینکه این دو تا همون دو بال همگون برای پرواز جامعه بشوند ( تصور کنید یک بال هواپیما اشرق بپرد و یک بال مشرق، چه شود) لازمه که اینها همه جا با هم باشند. مگه میشه جایی رو گفت که از علم دین خالیه و نیاز بهش نیست. توی همون علوم تجربی ، همین مثلا مسئله گوسفند شبیه سازی مگه نبود که چندین سال منتظر حکمش از حوزه بودند. حالا اینکه این انجام شده. حتی اگه ما اجازه نمیدادیم توی کشور ما انجام بشه توی دنیا انجام شده بود، حالا وحدت حوزه و دانشگاه ( که بنظرم اهمیتش اینجا ها مشخص میشه) اقتضا داره که بیاد حوزه وسط گود دانشگاه و سوالای مطرح واقعا اگه واردش بشیم (من که نشدم اما اگه بشیم سرسام آور شایده) رو جواب بده
یا مثلا من به عنوان یک دانشجوی رشته مهندسی یک عالمه سوال فلسفی دارم که باید به من جواب بدن. ارتباط نیست که این دو جا یک جا تصور شه و بیان به من جواب بدن. وارد دروسم که به این سوالها نپرداخته. خودم هم که شخصا وارد شدم هی جوابهام پشت گوش افتاده
آخری هم که همه، چه حوزوی ها، چه سوده، چه حاج آقا، چه دو تا مهمان برنامه صبح بخیر ایران، چه حتی خود من بعد یک سال میگیم که اینکه یک کسی دو تاش رو همزمان بره از تخصص در یکی اش باز می مونه، البته اگر کسی پیدا بشه که بتونه خب منافعی به دست میاره ، اما سخته. و من از فکر به مسائل فلسفی توبه میکنم. که از درسم نمونم.

به امید اینکه آخرش جواب سوالامونو بگیریم

عاشورا...

بسمه

... کاش سرهامان از شدت سرافکندگی به اعماق زمین فرو رود آنگاه که گویند انسانها ... با حجت خدا ... در روز عاشورا ... چنان کردند که اهل بیتش از آب محروم  شدند...

کار در دنیا

خدایا...

میدونی خسته ام از دنیا. خسته ام از گناه کردن توی دنیا

خدایا...

میدونی اگه توی دنیا تلاشی میکنم چشم به هیچّّ چیز دنیا ندارم

فقط برای اینه که متکاسل نباشم. هدفی تو دنیا ندارم. من تو رو میخوام اما نمیدونم چه جوری.

فقط میدونم تو رو خواستن اونقدر وسیعه که دیگه دلت به نه تنها انگور و انار دنیا خوش نباشه، بلکه به هندوانه برزخ و گلابی بهشت و آبجوش جهنم هم خوش نباشه

خدایا...

خودتو ازم نگیر... یا درست تر بگم:

خدایا ...

خودتو بهم بده

دوستان خوب

بسمه

خدایا اینجا، در بین آدمهایی که تو رو استاد، مهندس و یا به اشتباه دکتر صدا می زنند آدم مجبوری وقتت مفید باشه، چیزی که همیشه آرزوشو داشتم. مفید باید بشی و باید فکرهای مفید کنی. (پی نوشت: آزمایشگاه کامپیوتر که خیلی کار مسخره ایه هستم، اما اولین بار که یکی اومد و گفت سلام استاد، ببخشید فلان... با خودم فکر میکردم چه ادبیات نامأنوسی که تا به حال مخاطبش نبودم)

اما خدایا خودت میدونی که من میدونم که: اگر این چوبۀ دار زمانه نبود، که تا بهش بگی نه، گردنتو میزنه؛ به هیچ وجه کر کر خنده و الافی با دوستان رو به مفید بودن نمیدادم!!

خدایا توی این دانشکده روز آدم شب میشه، هفته ها و ماهها میگذره، اما در حسرت اینی که چند تا بچه شنگول یه گوشه جمع شیم با هم چیزهای خنده دار بگیم، الکی خوشال. در کنار آدم هایی که باید باهاشون صاف و اتوکشیده صحبت کنی و اونا بگن چقدر محترمی، دل آدم لک میزنه برای دوستایی که بد و بیراه به هم میگفتیم و نامحترم بودیم که محترم نبودیم. خدایا کی یک کامیون آدم صاف و بی شیله پیله رو جا میذاره از توبرۀ زندگیش که من جا بذارم؟

(خدایا میدونی توبه نمیکنم از اینکه وقتم مفید باشه. اما از اینکه یک نفر هم سنی نباشه که اتوکشیده و شمرده باهاش صحبت نکنی من رو دل تنگ دوستانم کرده، بگذریم از مواقعی که آدم مجبوره با آدمهای خرده شیشه دار هم نفس شه و دلش برای صمیمیت کسانی بتپه که اگر هم رو "آبجی" خطاب میکردن تنها به این دلیل بود که در جهان الفاظ لفظ بالاتری خلق نشده، پس اونا یه آبجی می گفتند و از اطرافش هزارتا آبجی می پرید)

خدایا گله ای نیست، اینجا غذای گرم مامان می چسبه. اینجا سلام خداقوت بابا می چسبه. شکرت که بعد 6 سال آرزو به دل نمردیم که صبح علی الطلوع که از خونه بیرون می زنیم داد بزنیم: خداحافـــــظ، و یکی از ته خونه داد بزنه: خدا نگهـــــدار

اما لااقل توی آزمایشگاه برا من یه آبجی بفرست.

پی نوشت: اینجا 4 تا دانشجوی دیگۀ استادمون همه آقان و با اونا که فرض اتوکشیده صحبت نکردن منتفیه. می مونه دخترهای آزمایشگاههای دیگه که ته صمیمیت باهاشون این خواهد شد که به جای صدا زدن نام خانوادگیشون در مکالمات نفر به نفر اسمشون رو صدا کنیم

زندگی پیشرفت مند!

هو

به نظرم باید یه جوان جایی که هست مطمئن باشه که پیشرفت میکنه توش. یعنی اگه جایی رفت و میدونه 5 سال هم توش کار کنه همینه باید یه فکری بکنه. گاهی خب این به خاطر اینه که به جایی رفتند که کمتر یا بیشتر از سطح خودشونه.

پیشرفت که میگم مثلا یه شاگرد نانوا باید جوری برنامه ریخته باشه که بعدا نانوا شه و نانوایی بزرگ و ... یه کارمند ارتقا پیدا کنه، یه دانشجو پیشرفت کنه، یه استاد استاد مقاطع بالاتر شه و طرح های بزرگتر در دست بگیره، یه صنعتگر هی دامنه کارش بیشتر شه، یه دانش آموز بتونه توانایی درک کتابهای سخت تر بیابه. و این پیشرفت باید مادام باشه

نه که هی حرص اینها رو بزنه ها. که این خودش معضلیست. بلکه جای درست خودش رو پیدا کنه و جریان طبیعی اون جاهه پیشرفت باشه.

خب کسی که درس میخونه که جریان طبیعی این براش تعریف شده. حالا یکی درس معرفتی میخونه خب اون پیشرفت درسی به خودش هم منتقل میشه. یکی هم درس تکنولوژی ای میخونه و این پیشرفت درسی رو میدونه که هرچی بهتر درس بخونه هر موقع کار تکنولوژی ایش رو شروع کنه سطحش بهتر شده.

اما به هر حال گاههایی ما در درس و این چیزها نیستیم. جامون درسته؟ وقتمون نمیگذره؟ اگه کارمند هستیم به پیشرفت توش مطمئنیم یا اینطوری نگم، به پیشرفت توش امید داریم؟

امیدوارم زندگی هممون پیشرفت مند باشه و به قول امام والا مقاممون هیچ دو روزی مون مثل هم نباشه

دل تنگ

هو

اینجا همه چیز خیلی خوش میگذره. امکانات و اینام هست. اما چند روز پیش یه دفعه داشتم فکر میکردم و تو ذهنم شوخی میکردم که مگه خودت .. یه چیزهای خنده داری که دوستانه به هم میگفتیم رو به کسی اینجا بگی. بعد دیدم دور و بریهام رو باهاشون اینقدر صمیمی نیستم که همچین شوخیهایی باهاشون کنم. و دلم برای صمامت دوستانم تنگید

صبر

هو

دیدید بعضیها از صبر خدا کلافه میشن و میگن عجب صبری خدا دارد؟ عجیبترش اینکه نتونی صبرت رو با آدمهای دوروبرت حتی تنظیم کنی

واقعا چقدر خوب بعضیها صبر دارند. و صبر اون سرمایه ایست که هر که دارد هم سعادت، هم آرامش، هم خیلی چیزهای خوب دیگه در انتظارشه

طنز!!

هو

من که کلا مشکل داشتم با این تبلیغات مرکز خرید گل مریم و مرکز پدیده. پدیده هه که خییلی باحاله. هنوز آماده نشده اینهمه خرجش شده. بعد اسمش رو هم گذاشتن کار آفرینی!! مضحک نیست؟! برای یه جای بازی و خرید ایننن همه از صنایع توی کشور رو مچل کردن. بعد مضحک تر اینکه از همشون مصاحبه میکنن و میگن کارآفرینی شده
آخه کار آفرینی باید خب کارهه هم هدفمند باشه و با توجه به اهمیت بودجه و نیروی انسانی و وقت صرف شه ، مگه نه؟ هر جا که کار مهمتره هزینه بیشتر صرف شه

موج سواری

هو

سال سوم چهارم دانشگاه بودیم که موج حجاب شد. یعنی از نظر ما از طرف هستۀ مرکزی دو آقای خیلی متعهد یه موجی تو دانشگاه برای حجاب ایجاد شد. خب چون وضعیت حجاب برخی بد بود ما حامی موج شدیم. یه دفعه دیدیم این موج تو همه دانشگاههای ایران هست. من از تعجب شاخ در می آوردم که این موج هماهنگ قضیش چیه. اما تهش این شد که حمایت کنیم دیگه. تا اینکه من و س.م رفته بودیم پارک علم و فناوری و میخواستیم ارتباط با صنعت ِ دانشگاه رو ببینیم چطور میشه پیش برد ( اگه میخوای بگی التماسّسّ دعا باید بگم نه بابا. من که دیگه توفیق نداشتم برم) تو بحبوحه(؟!) تعطیلی همه دفترها -چون عصر بود و دیروقت، ماها هم که دانشجویان شبانه روزی- یه دفتر رو با ناامیدی زدیم و باز شد و مدیرشون که یک فرد کم سنی بود کلی درمورد یک عالمه چیز صحبت و راهنمایی کرد که راهنماییهاش بیشتر از معرفی کارشون و دفترشون بود. و به ما گفت همین موج حجاب که راه انداخته بودند ( ما هم اصلا رو نکردیم که حامی بودیم تا ببینیم مگه چی) و در واقع برای سرپوش یه قضایای دیگری توسط یه سری افرادی این موج راه انداخته شده بود. من که تا حالا تجربه نداشتم کلی سرم حالی به حولی شده بود و ستاره توش دور میزد. چطور میشه از یه جریان حق برای پوشوندن جریان أحق استفاده شه.

یه مثال دیگه از موج سواری هم یادم بود که فکر کنم جدیدتر از همه بود و بخاطر اون اصلا این مطالب رو نوشتم، که دیگه یادم رفت!

خلاصه اینکه مواظب باشیم. موج سواری دادن تنها کار آمریکا نیست که به دنیا بگه ایران سلاح داره. بعد دنیا هم به خاطر حس خوب احترام به انسان ( نه به خاطر حس بد) فاصله از ایران بگیره. البته یه فرق عمده ای که بین این مثال با مثال قبل هست اینه که اینجا توش یه دروغ هم هست (ایران سلاح نمیخواد) اما تو مثال قبلی نه ( یعنی وضع حجاب هم خوب نبود). مثال آمریکا زودی حله. راهش فقط افشا شدن حقایق واژگون شده است. اما الحق که شناسایی مثالهایی از نوع اول خیلی سخته. و چقدر آی کیو تر بوده فردی که اونو طراحونده

آهان یه مثال دیگه هم یادم افتاد حالا به جای اونی که یادم رفته اینو  بگم. نامه اساتید تهران تو ماجرای 16 آذر 88. یه سری اساتید نامه سرگشاده به رهبری نوشته بودند. پیش مذهبی هاشون خواستیم بریم و افتضاحات نامه رو گفته باشیم. برام جالب بود که یکی از اساتید گفته بود بابا وضعیت اینه، ما هم که کار بدی نکردیم. ما شکایتمونو به رهبرمون بردیم.  یعنی بنظر شما اگه ما تو اون مقام بودیم و برای اینکه چنین کار وحشتناک نامه سرگشاده اون هم به رهبری، با اون مضامینی که خیلی ظریف که جز متخصص نمیفهمید منظور بدشو، آیا امضا نمیکردیم؟ (کمش اینه نوشته بود خدمت رهبر معظم ایران اسلامی. ما که نفهمیده بودیم. اما دکتر و. به ما گفتن این یه توهین در برداره . ایشون رهبر ایران نیستند. رهبر انقلابند تو هر جایی از جهان)

کلا اینکه اگه کله تون یه روز بزرگ شد باید قبلش اصول ملوانی بلد باشید. که دچار تعبیر مؤدبانۀ موج سواری نشیم

برای س.م

هو

دوست دانشگام بود. همه از اخلاقش تعریف میکردن. یعنی همه هم ورودیهامون محو اخلاقش بودن. برقی و کامپیوتری. ما رو به جاهای مختلف می برد. نقشه های زیادی برای مهمون نوازی ما داشت. به ما منت میذاشت و مهمون ما میشد. حتی با سختی سیستم خوابگاه و با سختی های دیگه

انتقادهایی که به دیگران وارد بود و او با کلی تلاش و زحمت از خودش دور کرده بود به سمت اون کردم و اون با سعه صدرش پذیرفت

از کمکی مشورتی هر چی دریغ نکرد. خلاصه اینکه دوستی تمام عیاره.  خلاصه اینکه در عالم دوستی من انکه دل او خواست هرگز نشدم ، اما او همان بود که دلم خواسته بود

امیدوارم همیشه موفق باشه. و در مسیر نزدیکی به خداوند مانعی نبینه و توفیقاتش زیاد شه. همنشین نیکان و صالحان باشه. ما رو هم تو آخرت به حکم دوستی ( دوستی خوبی که خودش داشت، نه دوستی بدی که من داشتم) دستگیری کنه

---

بعدا نوشت: به س.ک.آ: شما که سرورید و بالای سر ؛)

بحران تهرانیت!

هو

با عرض معذرت از دوستان خودساخته ای که از این حرفها به دورند اما دوباره از اینا میخونن

چندروز پیش در برنامه ای سیروس همتی بازیگر نقش مجتبی در خداحافظ بچه رو آورده بودند و از کارهای قبلی و این کارش صحبت میکردند و از او توضیح میخواستن. آقای همتی یه جای صحبتشون که فکر کنم در مورد این بود که هی حس میکرد رعنا هم اونو دوست داره و به پایه 1 داشتنش می نازید گفت: خب این نقش یک آدم شهرستانی هستش که معلوم نیست مال کدوم شهرستونه ، مجری هم تایید کرد  و اون ادامه داد. بیا. اون از فیلمهایی که تهرانیها رئیسن و شهرستانی ها چایدار و آشپزباشی. این هم که تو فیلمش تاکیدی به چیزی نبود، خودشون اینطوری تحلیل میکنن

نمیخوام بگم رفاه مادی معیار ارزش گذاریه. یا نمیخوام تکذیب کنم که رفاه متوسط تهران  از دیگر شهرها بیشتره، اما دیگه این خودبرتر بینی عود کرده. البته باز جدیدا چندسالیه رو به افوله. از اون سالی که اولین بار مجری ای تو تلویزیون تهرانی شهرستانی کرد که اسمشو نمیارم، و بعد اوج گرفت و ادبیات و لغت تهرانی شهرستانی به یک دید ساری و جاری تبدیل شد تا الان که کم کم هم اون دید کم شده و هم ادبیاتش کاهش یافته زیاد میگذره اما هنوز هست. جوری که فاصله گرفتن از اون سخت شده. به قول یک دوستی م.م تهرانی بودن بد نیست. خوی تهرانی داشتن بد است. لکن تهرانی بودن خوی تهرانی بودن با خود می آورد. ( بر وزن یکی از صحبتهای امام که میگفتن: کاخ نشینی بد نیست، خوی کاخ نشینی بد است، لکن کاخ نشینی ه این خوی را به همراه دارد)


از دوستانی که شاید این صحبتها اونا رو به چیزهای خوبی یادآور نمیشه معذرت

خدا ...

هو

خدایا. جدیدا ها فکر میکنم گناهها چقدر به من نزدیکن! گناههای خفن!! دلم برا قبلا هام تنگه. نمیدونم چرا. شاید حیا رو قی کردم که این شدم... شاید یه بار که خواب بودم این شیطون اومده سلاح تقوام رو که سالها باهاش به سرزمین شیطانها زبان درازی میکردم دزدیده برده.... اما خدا ... تو کمکم کن... خدایا محتاجتم شدید... کمکم کن... شاید بقیه فکر کنن چه حال معنوی ای و بابا التماسّسّ دعا. اما خودم میدونم اون حس فرق میکنه. اون حس همراه با نوریه که دل رو روشن میکنه. اما این حس من  مال کسیه که تو لجنزار گناه یا غرق میشه یا به سمت لجنزارهای پیشرفته تر کشیده میشه.

خدایا کمکم کن. خدایا اگه کله شقم.. اگه ازت دورم... تو منو نگه دار. منو چند روزی تحمل کن. بذار لااقل این دو روز دنیا رو سر بلند تموم کنم. ای کسی که تو رو کاری مشغولت نمیکنه که از کار دیگت باز بمونی، میشه نگهداری من رو هم جزو جمله کارهات بذاری........... ؟

وقتی که آموزش دولتی هم در خدمت سرمایه داری

هو

نتایج کنکور دکترا اومده بود. به ترتیب روزانه شاهرود، روزانه اصفهان، شبانه امیر کبیر، شبانه علم و صنعت. داداشم میگه خب امیر کبیر اینا که بهترن اول شبانه های تهران رو میزدی بعد روزانه های دیگه. هزینش زیاد نمیشه ( برحسب تجربش از شبانه های مقاطع دیگه و احیانا سالهای قبل)

... تو خوابگام. به کسی میرسم ترتیب رو میگم. میگه شبانه که خیلی گرونه. 30 میلیون اینا میشه. عصبانی میشم که باز این ضد انقلاب چی پر کرده تو گوششون. میگم نه بابا . 30 میلیون که نیست.

... میرم مشکات. ف.سادات.ح میگه شبانه که خیلی گرونه. 30 میلیون اینا میشه، 4 سالش. راحت میشم که آهان رو 4 سال نظر میدن. این بار دیگه عصبانی نمیشم. تحلیل میکنم که نه، اگه تو مقطع ارشد 1و200 بگیرن، تو دکترا دیگه 2، نه 2و 500 هم که بگیرن، میشه سالی 5 ملیون. و میشه 4 ساله 20 ملیون. و خب من نمیتونم ترمی دو و نیم بدم. پس بی خیال

... میام خوابگاه. منتظر دفترچه کنکورم که بیاد. میرم سراغ قسمت هزینه های شبانه. برای رشته های فنی، ناقابل ، 4 ساله 55 میلیون. خب حساب میکنم: 4 سال میشه 48 ماه. من اگه ماهی یک میلیون هم که حقوق بگیرم (از کجا، عمرنات، اونم فرض کن آدم درس بخونه) 4 سالش میشه 48 میلیون. پس من نمیتونم. بیخیال

... فکر میکنی چند نفر از کنکوری ها بتونن این هزینه رو بدن؟؟؟ باشه یک روی سکه اش اینه که آموزش این همه هزینه میبره در حالیکه ما که همش از مزایای آموزش رایگان استفاده کردیم هیچوقت این هزینه رو نفهمیدیم. اما روی دیگش چی؟ یا متوسط جامعه نمیتونن این هزینه رو بدن و اینجاست که آموزش دولتی در خدمت سرمایه داری . یا متوسط جامعه میتونن این هزینه رو بدن و حکما من با متوسط جامعه گاف عظیمی دارم. و زیر خط فقر که چه عرض کنم دیگه احساس وجود هم نمیکنم

---

پی نوشت: می بینی با آدم چه میکنن؟! انسانی که قرار بود در مقابل خداش احساس وجود نکنه، به کجا کشیده میشه. البته حالا چه فرقی میکنه. مهم اینه که برا خودت وجود قائل نباشی. پس ... التماس کن دعات کنم

رمضان رفت...

هو

یه هفته ای میشه که رمضان رفته. کاش بعد گذشت ماه رمضون همون خر قبلی نباشیم. بلکه خری باشیم که یک ماه رمضون برش گذشته و یک قدم از خریتش فاصله گرفته و به آدمیت نزدیک شده

البته در مورد این خر بعیده. در مورد اون فقط این صادقه که: خری بود، خیلی می خورد، یه ماه خیلی نخورد، دوباره از اول خیلی خورد!