"امام عصر گلویم فشرده از درد است
هنوز حال و هوای قبیله ام سرد است
بسیجیان تو اینک غریب دورانند
اگر تو نیز نیایی غریب می مانند..."
بگذار وبلاگ تان را فیلتر کنند اما آب در دل همان "بعضی ها" که نسل ما خوب می شناسدشان تکان نخورد!
بگذار پدرانمان را به موزه ها ببرند و "بعضی ها " هزینه ساخت آن موزه های کذایی را پرداخت کنند! بالاخره آرامش و امنیت، هزینه دارد دیگر!
بگذار نام امام مان را ببرند و " بعضی ها " مرامش را ( به زعم خودشان البته ! ) زیر چرخ های بازسازی و اصلاح انقلاب! له کنند!
بگذار فرزندان روح الله را آتش بزنند و " بعضی ها " سوختن شان را به تماشا بنشینند، غافل از اینکه ما ققنوسیم و سوختن ما تولد است.
امروز تاسوعاست، به یاد عباس ابن علی می گویم: دوست داشتید برایتان امان نامه می آوردند، در حالی که فرزند خلف زهرا(سلام الله علیها) هم از کینه ها و بغض هایشان در امان نیست؟!
به قول مصطفای خوبیها، چمران : می خواهم مظلوم باشم ولی راه خود را به حق بدانم. نمی خواهم قدرت داشته باشم ولی ظلم کنم... خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم..."
فقط یک جمله آقای قدیانی!
یادتون باشه مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند.
یا حق
هو
سلام، چقدر همه خوب نویسنده ای میشن
سلام شور جان! یعنی چی؟ منظورتو متوجه نشدم!
سلام یار دیرین...
ما زنده بر انیم که آرام نگیریم!
سلام بر رفیق شفیقم
جواب مبسوط در سنگر جدیدت رزمنده
حسابی داری درس میخونی ها!
:)
شور راست میگه دیگه ! وقتی که یه جا مطلب خوب و را دستی می خونیم حس نویسندگیمون تحریک میشه و به این ترتیب در اون لحظه خوب می نویسیم. این هم نوعی غلیان احساساته که یکی در اون هنگام میتونه شعر بگه و یکی نثر بنویسه.
قلمت پاینده ! انشاءالله از قلم گیرات در نبض بهره خواهم برد !
مخلصیم
این وصله ها به ما نمی چسبه آبجی!!!
و خواندمت هر شب
به درد و ناله و تب
و غرق شد همه عالم به چشمه ی اشکم...
ادرکنی یا مولای یا صاحب الزمان
سلام سارایی...
میگم شما هم فرصت کردی یه سر به پلاکفا بزن.دوست داشتنیه...